سینا گیگزآخ گفتی... صدای یخچال و کابینت و کمد لباسا و مبل ها...
واقعا ترسناک و عذاب آوره وقتی که تنها هستی و چپ و راست از همشون صدا در می یاد.
یکی از ترسناک ترین شبای تنهاییم هیچ وقت فراموشم نمیشه..
بدبختیش اینجاست که از شانس گند، هر وقت که تنها میشدم توی خونه، هوا بارونی و یا باد شدید بود.
یعنی هر دقیقه به خاطر شدت باد، یه صدای ترسناکی میومد، یا توی حیاط به دلیل باد، یه چیزی می افتاد و یا پنجره ها خونه صدا میدادن...
تمام خاطرات و داستان های جنی و فیلم های ترسناک اومده بود توی ذهنم.
بدترین حالتش هم وقتی بود که این صداها می یومد و منم از ترس همه چراغا خونه رو روشن کردم و صدای تلویزیون رو زیاد کردم که متاسفانه یه بارون شدیدی گرفت و چند تا رعد و برقِ خرکی زد و یه دفعه برق رفت... یعنی داشتم نابود میشدم.
چرا دروغ بگم، حقیقتش از ترس تاریکی و سکوتِ وحشتناک، نتونستم توی خونه بمونم و با هزار بدبختی و نور موبایل، سریع رفتم لباس گرم پوشیدم و به سرعت رفتم توی کوچه تا زمانی که برق بیاد. با اینکه رفتم زیر سقفِ درب حیاط، ولی بازم عین موش آبکشیده شدم. یه حدودا یک ساعتی برق نبود و منم توی اون یک ساعت، توی بارون و سرما سگ لرزه میزدم ولی حاضر نبودم برم داخل خونه.
خلاصه سرتون رو درد نیارم، مردم و زنده شدم تا هوا روشن شد :):)
شب عجیبی بود.