مطلب ارسالی کاربران
داستان ترسناک ارسالی
ارسالی
سلام اسم من محسن هست و می خوام یه داستان ترسناکی که برام اتفاق افتاده رو بگم من و خانوادم تازه به یه خونه ویلاای اثباب گشی کردیم بعداز یک ماه اتفاقی نیوفتاد یه شب که ما رفتیم خونه یکی از فامیلا و!قتی برگشتیم بعضی از اثبابای خونه جابه جا شده بود من مطمئن بودم که دزد به خونه نزده بود چون هیچ وسایلی رو نبورده بودن خلاصه این گذشت یه روز از اتاق رضا(پسرم) صدای موسیقی می یومد و درم از اون طرف قفل بود منم فکر کردم حتما داره با کوشیش بازی می کنه بعد یه ساعت خانمم و رضا از بیرون امدن و من تازه فهمیدم خونه تنها بودم جالب این جادبود که دیگه در قفل نبود منم بهشون هیچی نگفتم که نترسن این گذشت یه شب که خانمم می خواسته بره دستشویی(ساعت حدودا دو) می بینه یکی تو دستشوییه و چراغ دستشویی روشنه اونم با خودش می گه این کیه محسن که خواب بود میره تو اتاق رضا می بینه که خوابه میاد منو بیدار می کنه من و خانمم رفتیم دیدیم چراغ دستشویی خاموشه و اگه کسی داخل بود برای رفتن باید از جلوی در اتاق رضا و من رد می شد اما کسی رد نشد فرداش کل ماجرارو براشون تعریف کردم رضا گفت که از موقعی که اومدیم هر شب موقع خواب صدای ناله می شنوه از راه رو صدای پا میاد بعد از تحقیقات فهمیدیم قبلا این خونه قبرستون بوده و حالا شده خونه و مستاجر های قبلی بعداز چند ماه از خونه می رفتن و می گفتن این خونه روح داره ما از اون جا نرفتیم چون ما رو عضیت نکرده بودن و من رفتم یه دعا نویس اوردم که اونم گفت شما باید زود تر از خونه برید و اینجا خطر ناکه منم بی توجهی می کردم چون یه خونه ی مجلل و بزرگ و ارزون بود خلاصه به زحمت یه دعا نوشت و گفت شما باید قبل از سه ماه از اینجا برید این دعارو گرفتیم و گزاشتیم خونه و بعداز اون ماجرا دیگه خبری از اونا نشد بعداز سه ماه ما به حرف دعا نویس گوش ندادیم چون دیگه از روح موح خبری نبود بعداز چند روز یه شب که من به خاطر مموریت خونه نبودم و پسرم به خاطر اردوی مدرسه خونه نبود و خانمم به خاطر اینکه تنها نباشه قرار بود خاهرش بیاد اما به طور مرموزی اون گم شد و حتی تلفنشو جواب نمی داد خلاصه شب که خانمم می خواسته بخوابه و موقعی که کم کم داشته چشمش گرم می شده صدای ناله از اتاق رضا می شنوه و از ترس میره زیره پتو و به پلیس تلفن کرده اما اونم آنتن نمی داده صدا تا بعداز نیم ساعت قتع شده و یه دفع ای چراغ اتاق روشن می شه و یجوری نور اتاق کم می شه بعد پتو از روش به زور کشیده می شه و چشمش به یه زن برهنه که مو های بلند و پوست چوروگیده بوده و یه کاد و سه تا از انگشتاش رو می بره یه هو همسایه ها میان داخل خونه ظاهران صدای جیغ خانمم رو شنیده بودن و اون زن غیب می شه و تا سه سال نمی تونست از ترس حروف بزنه همین الان اون تو بیمارستان روانی بستری هست و مشخص شد که خواهرش اون شب با ماشین تسادف کرده و مرده ما از اون خونه رفتیم و فهمیدیم که همیشه به حروف دعا نویس ها گوش بدیم ✔️
╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧
کانال تلگرام ما
╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤╧╤