این آهنگ تلنگر و نیشگونی به آدمایی مثل سید برته.کسایی که تصمیم به خلوت گزیدن میگیرن و تا آخر عمر چیزی جز حسرت اندک روزای خوب گذشته و چیزایی که میتونستن باشن و یا همراه کسایی که روزی دوستشون داشتن و بهشون اهمیت میدادن و حالا غریبه ان باهاشون باشن،باهاشون نمونده
خب ،خب گویی که میتوانی تشخیص بدهی
بهشت را از دوزخ
آسمانهای آبی را از درد
می توانی تشخیص دهی کشتزارهای سبز را از خط آهنی سرد؟
لبخندی را از نقاب
بگو ببینم حالا میتوانی بین اینها تمیز بدی
(طعنه ای به سید برت که از بقیه راه تافت و فکر میکرد که مسیر درست مسیریه که خودش انتخاب کرده و حالا ترانه نویسای این آهنگ یعنی گیلمور و واترز دارن با لحنی شماتت وار و درد ناک یادش میارن که تک تک تصمیماش اشتباه بود.وقتی که فردی به چیزی اعتیاد داره فکر میکنه که همه چیز دان هستش و گوشش به حرف هیچ کسی بدهکار نیست.استفاده از عناصر تناقض وار مثل بهشت و دوزخ / آسمان آبی که نشانگر یه روز زیبا هست و درد /کشتزار های سبز که نشاط برای انسان به ارمغان میارن و خط آهنی سرد و بی روح که سمبلی از زندگی ماشینی و سریع و خشک دنیای مدرنه،راه زیبایی هست برای نشون دادن اینکه چیزی که تو ذهن آدم هست وقتی از بقیه جدا میشی و راه خودت رو میری از بلایی که انزوای واقعی سر آدم میاره،زمین تا آسمون فرق داره.لبخند هم اشاره به چهره زیبا و مردانه سید داره که بعد از مصرف پیاپی اسید یه آدم کریه چهره شده بود و باید نقابی به صورت بزنه تا پنهانش کنه)
و آیا آنها تورا وادار نکردند؟
که قهرمانانت را با ارواح معامله کنی
("آنها"در این قسمت اشاره به افکار و صداهای درون سید برت داره که میتونست مثل قهرمان ها و اسطوره هاش خودش تاریخ سازی کنه ولی تصمیم گرفت به صداهای سفله درونیش گوش بده و اون صدا ها هم مثل روح حالا ناپدید شدن و چیزی جز سیاهی و عبس برای سید نمونده)
خاکستر داغ را با درختان؟
(خاکستر نشان از بی ثباتیه و درخت هم که نماد استواریه)
هوای گرم را با نسیم خنک
(نسیم خنک در میان هوای گرم یکی از لذتای وصف ناپذیری هست که آدم میتونه تجربه کنه ولی حتی همچین چیزی هم نمیتونه فرد دلزده رو به وجد بیاره و عادت کرده به هوای گرم که سراسر رنج و خفت هستش)
آسایش سرد را با تغییر؟
(وقتی که به چیزی عادت می کنی و هر روز اون رو تکرارمیکنی یه منطقه امنی برای خودت ایجاد میکنی و خارج شدن از اون منطقه امن در ابتدار عذاب آور به نظر میرسه ولی وقتی که شروع به تغییر میکنی احساس وارستگی میکنی.ولی سید اینکار رو نکرد و رو به دراگ آورد و اسید بعد اسید...)
آیا نقش سیاهی لشگر را درجنگ را با نقش اصلی در قفس معاوضه کردی؟
(سید میتونست همراه با بقیه اعضای گروه بخشی از سالهای شکوه وار گروه باشه ولی عوضش تصمیم گرفت که در انزوا و یکدنگی و نفر اول بودن توی سیاهی بپوسه)
چقدر،وای که چقدر دلم می خواست اینجا بودی
ما دو روح گمگشته سالیان سال شنا کنان در تنگ ماهی هستیم
(تنگ ماهی اشاره به شهرت و شهیر بودن داره که در معرض دید هستش ولی این در معرض بودن حس زندانی بودن داد بهش.اینجا راوی های داستان آرزو میکنن که حتی برای یک بار هم شده برگردن به اون روزای خوبی که همه شون سرشار از احساس بزم و همدلی بودن ولی خوب میدونن حتی اگه بار ها و بارها هم بتونن برگردن به عقب بازم اون اشتباهات احمقانه گذشته رو پیش میگیرن)
بر همان زمین قدیم و آشنا سیر میکنیم ،چه یافته ایم؟همان ترسهای قدیم را
(زمین قدیمی اشاره به این داره که کسی که به کنج حقیرانه دنیای خودش عادت کرده و افق هاش رو بسط نمیده و محکوم به ترس ها و شکست های قدیمیه و چیز تازه و هیجان انگیزی سراغش نمیاد)
ای کاش اینجا بودی