◾️مرگ مثل زندگی پدیده ای جهانی است. اما مرگ چه ارتباطی با زندگی دارد؟
▪️ آیا مرگ باعث بی معنا شدن زندگی انسان میشود و همه ی دستاوردهایش را به باد میدهد یا کار دیگری می کند؟
▪️ اپیکور ۲۴۰۰ سال قبل این موضوع دشوار را خیلی راحت حل کرد او گفت: «مرگ این خوف انگیزترین بدیها در نزد ما هیچ است؛ زیرا وقتی ما هستیم مرگ هنوز حضور ندارد و آن هنگام که مرگ حاضر میشود ما نیستیم بنابراین مرگ نه به زندگان ربطی دارد و نه به مردگان زیرا
بر زندگان تأثیری ندارد و مردگان هم که وجود ندارند.
▪️ آیا آن طور که اپیکور فکر می کرد مرگ هیچ ربطی به زندگی ندارد و بیرون از زندگی است؟
▪️ یا یک ربطی وجود دارد؟
◾️در کتاب نامههای بچهها به خدا، یکی از بچهها نوشته بود: «خدایا بهخاطر همهی نعمتهایی که به ما دادی از تو سپاسگزارم
ولی به من بگو چرا ما باید بمیریم؟
▪️ در داستان مرگ ایوان ایلیچ تولستوی شرح زندگی مردی را میخوانیم که در محیطی اداری در مقابل بالادستی هایش چاپلوس و خدمتگزار و خوش برخورد است و بیشتر از سر مصلحت اندیشی و نه علاقه با زنی ازدواج میکند یک روز موقع نصب پرده سقوط میکند و سخت آسیب میبیند و هر روز حالش وخیم تر میشود او در این شرایط به معنی زندگی خودش فکر میکند و در آستانه ی مرگ ایمان پیدا میکند و میفهمد که زندگی اش چقدر به دروغ و تقلب آمیخته بوده است.
▪️ او در پایان زندگی اش برخلاف اپیکور سعی نمیکند با استفاده از جملات منطقی و به هیچ گرفتن مرگ به آرامش برسد بلکه میخواهد در چشم مرگ معنای جدید زندگی اش را درک کند.
▪️ گفتار بعدی در این باره است که چگونه از اندیشه ی مرگ در زندگی خود استفاده کنیم.
◾️در قبرستانی هستیم و به سنگ قبرها نگاه میکنیم,او در سال ۱۸۴۹ در ۶۳ سالگی درگذشت.»
▪️او از مهمترین شخصیتهای زمان خود بود اما امروز هیچ چیز از او جز نامش نمیدانیم,از خاک به خاک.»
▪️جزیره ی مرگ اثر آرنولت بیوکلین، ۱۸۸۰ تا حدودی عجیب به نظر میرسد که کسی بخواهد در چنین جایی حضور پیدا کند در این قبرستان قدیمی و کلیسای مخروبه چون هیچ انگیزه ای غیر از فلسفه ای که میشود از آنها استنباط کرد وجود ندارد.
▪️این مکانها چه چیزهایی به ما می آموزند؟
▪️ هیچ چیز نمیتواند آن قدر مهم باشد وقتی عاقبت همه ی دستاوردها به اینجا ختم خواهد شد.
▪️ گریز و گزیری از این تقدیر وجود ندارد.
◾️روزگاری مردم اینجا روی نیمکت مینشستند؛ به لباسها و کفشهای نوی خود مباهات میکردند؛ برای همسایه هایشان سر تکان میدادند و حرف و شایعات گاه و بیگاه را زمزمه میکردند.
▪️ آنها وجدان خود را می کاویدند؛ بعضی از آنها به خاطر اشتباهاتی که میدانستند در حق دیگران مرتکب شده بودند، عمیقاً متأسف بودند.
▪️ حالا، آن مردمان مرده اند و این بناهای خاص ویران شده اند. آنها البته سخت تلاش میکردند. تلاش میکردند وحشت مرگ را کمتر کنند. آنها آداب و مناسکی ابداع کردند تا مایه ی تسلی خاطر و مرهم غم و اندوهشان شوند از موسیقی اوج گیرنده و فضاهای راز آلود و رفیع استفاده میکردند، از شیشه کاریهای پر نقش و نگار آنها حکایتهای قدرتمند و تأثیر گذار ابداع کردند که میگفت مردن فقط گذار و انتقالی است به یک زندگی واقعی تر دیگر و خدایی هست که بر ما رحمت می آورد.
▪️ آنها میخواستند به ما یادآوری کنند که فقدان و از دست دادن امری جهانی و ناگزیر است، ولی پایان همه چیز نیست و غم و اندوهی که احساس می کنیم اگرچه دل خراش است اما بخشی از طرح و تدبیر الهی است.
◾️ممکن است کسی نخواهد کاملاً به آن اعتقادات دیرینه برگردد و شاید هم نتواند. اما آنها حقایق مهمی را بازگو میکنند این قبرستان و کلیسا در ذهن و ضمیر ما کوتاهی ایام زندگیمان را نجوا میکنند.
◾️این آدمها مثل ما بودند. اما بعد زندگی برای آنها خیلی وقت پیش به پایان رسید
همان طور که روزی برای ما به پایان میرسد.
▪️زندگی در بهترین شرایط ۵۰۰ هزار ساعت هوشیاری است که تا همین جا بخش زیادی از آن را پشت سر گذاشته ایم.
▪️محیط قبرستان با شاعرانگی اندوه بار خود ما را وا می دارد که تغییری در زندگی و اولویتهای خود به وجود بیاوریم چون زمان چندان زیادی برایمان باقی نمانده است.
#پایان