طرفداری | پلیاستیشن ۲ مجموعهای بسیار گسترده از بازیها را در بر میگرفت؛ عناوینی که ژانرهای مختلف را تعریف کرده و میراثی ماندگار در صنعت بازیسازی بهجا گذاشتند.
کنسول محبوب سونی بستر مناسبی برای خلاقیت و نوآوری بود و توسعهدهندگان را تشویق میکرد تا سیستمهای پیچیده و دنیاهای زیبایی خلق کنند. با این حال، در کنار بازیهای موفقی چون GTA 3، Metal Gear Solid 2 و Shadow of the Colossus، بازیهای بسیاری نیز بودند که هرگز جایگاه شایستهای نیافتند و هنگام انتشار با نقدهای ضعیف منتقدان مواجه شدند.
با گذشت زمان و نگاهی نوستالژیک، میتوان بسیاری از بازیهایی را که زمانی ناامیدکننده تلقی میشدند، دوباره ارزیابی کرد و ویژگیهای منحصربهفردی را که در میان کاستیهای آنها پنهان مانده بود، بازشناخت. برخی از این بازیها در بخشهایی عملکردی درخشان داشتند، هرچند در قسمتهایی دیگر ضعف نشان دادند. تعدادی نیز بهطور ناعادلانه با رقبایی مقایسه شدند که در محیطی با انتظارات دائمی از پیشرفت قرار داشتند.
بسیاری از آنها نتوانستند نظر مخاطبان و منتقدان را جلب کنند، چرا که زمان مناسبی برای عرضه نداشتند و ایدهها یا شیوه ارائه منحصربهفردشان نادیده گرفته شد و مورد قدردانی قرار نگرفت. بیتردید، بازیهای این فهرست دارای ایرادهای آشکاری هستند که گاهی تجربه بازی را مختل میکنند، اما با پذیرش این نقصها، گنجینههایی پنهان نمایان میشوند که شایسته کشف دوبارهاند.
۵. بازی Shadow the Hedgehog
افزودن اسلحه، Shadow the Hedgehog را سرگرمکنندهتر کرد
حتی پیش از انتشار Shadow the Hedgehog، این شخصیت تاریک و بداخلاق جذابیت خاص خود را داشت. در سال ۲۰۰۵، شرکت سگا تصمیم گرفت با انتشار بازیای پر از اسلحه و انفجارهای مهیب، به این تصویر نهچندان کودکانه وفادار بماند. این تصمیم بدون شک تغییری بزرگ در مسیری بود که تا پیش از آن شامل مراحلی با تپههای سرسبز و مناظر دریایی فیروزهای میشد، اما نتیجهی کار قابل قبول بود، البته از نظر مخاطبان، نه منتقدان آن زمان.
افزوده شدن اسلحه آنقدر بحثبرانگیز بود که برخی منتقدان آن را خیانتی به طرفداران قدیمی دانستند. بسیاری از این انتقادات واکنشی بیش از حد به تغییر مسیر بازی بودند، چرا که این عنوان صرفاً یک اسپینآف محسوب میشد و هیچ نسخهی دیگری نیز این رویکرد را دنبال نکرد.
این بازی بینقص نبود و نقدهایی که به آن وارد شد، در بسیاری از موارد موجه بودند: برخی مراحل طراحی ضعیفی داشتند، کنترلها آزاردهنده بودند و داستان کلیشهای و آبکی آن منطق چندانی نداشت. با این حال، مقایسهی غیرواقعبینانهی آن با بازیهایی چون Sonic Adventure 2 نشان میدهد که نه بدتر بود و نه بهتر.
اتفاقاً همین روایتهای غیرمنتظره و گاه خندهدار باعث شدهاند که فرنچایز سونیک به قلمرو میمها وارد شود. تیراندازی بیهدف به دشمنان در نقش Shadow، تجربهای سرگرمکننده است که اگر بدون انتظار یک شاهکار با آن مواجه شوید، لحظاتی لذتبخش و طنزآمیز برایتان به همراه خواهد داشت. Shadow the Hedgehog در بهترین حالت خود، مانند یک ماجراجویی از نوع فیلمهای درجهدو عمل میکند.
۴. بازی Ghost Rider
کلونی فراموششده اما لذتبخش از God of War
متأسفانه در میان طرفداران بازیهای ویدیویی، عادت دیرینهای وجود دارد: مقایسههای بیمورد. گاهی بازیکنان انتظار دارند یک بازی چیزی فراتر از وعدههایش ارائه دهد. Ghost Rider، محصول سال ۲۰۰۷ که بر اساس فیلم پرحاشیهای با بازی نیکلاس کیج ساخته شده بود، به دلیل شباهتهایی که با مجموعههای Devil May Cry و God of War داشت، مورد انتقاد قرار گرفت.
به نظر میرسید این بازی توان رقابت با عناوین همدورهاش را ندارد. با این حال، Ghost Rider ایدههایی منحصربهفرد داشت که آن را از سایر بازیهای اکشن-شخصیتی متمایز میکرد. این بازی بیعیب و نقص نبود؛ طراحی مراحل بیروح، صداپیشگی ضعیف و داستانی سرگردان از جمله ضعفهای آن بودند. با این حال، مکانیکهای مبارزه در بازی به طرز شگفتانگیزی خوب از کار درآمده بودند.
شاید بتوان آن را کلونی از God of War دانست، اما این موضوع به معنای برخورداری از پایههای مستحکم و سبک گیمپلی قابلدسترسی است. از آنجا که با عنوانی از Ghost Rider روبهرو بودیم، سکانسهای موتورسواری نیز به بازی افزوده شده بودند که به شکستن یکنواختی روند بازی کمک میکردند. اگر بتوانید با کنترلهای نسبتاً ضعیف این بخش کنار بیایید، سکانسهای موتورسواری تجربهای سرگرمکننده از حس شخصیت نمادین مارول ارائه میدهند. Ghost Rider را میتوان با چند دلار از فروشگاههای مختلف تهیه کرد و قطعاً ارزش یک بار تجربه را دارد.
۳. بازی Predator: Concrete Jungle
این بازی به مراتب بهتر از نقدهایش است
اگر Predator: Concrete Jungle در یک چیز استاد بود، آن حس بیوقفهی قدرت شکارچی بود؛ موجودی که همیشه در تعقیب طعمهی بعدی است. با وجود نقدهای منفی، بسیاری از طرفداران Predator به این عنوان علاقهی ویژهای دارند. مجموعههای Predator و Alien بازیهای متعددی داشتهاند، بنابراین اگر جامعهی هواداری این عنوان را محبوبترین بازی خود میداند، قطعاً دلایل خاصی برای آن وجود دارد.
بازی Concrete Jungle بازیکنان را به نئونوپولیس، شهری سایبرپانکی، میبرد؛ جایی که شکارچیای به نام اسکارفیس در دل شب پرسه میزند و اعضای خانوادهی بورگیا را هدف قرار میدهد؛ همان کسانی که در سال ۱۹۳۰ به او آسیب رسانده بودند. داستان بازی همهی عناصر یک ماجراجویی Alien/Predator را در خود دارد و در نهایت به توطئهای بزرگ از سوی شرکت Weyland-Yutani منتهی میشود.
نقدها چندان مهربان نبودند و بازی را ایدهای خوب اما ناقص میدانستند. منتقدان به کنترلهای دستوپاگیر، طراحی مأموریتهای تکراری و زوایای دوربین آزاردهنده اشاره کرده بودند. با این حال، Concrete Jungle به بازیکن حس واقعیِ یک شکارچی فضایی را القا میکرد. طراحی شهر نئونوپولیس چشمگیر بود و بالا رفتن از ساختمانها، پریدن از پشتبامی به پشتبام دیگر و انجام کشتارهای بیصدا، حس رضایتبخشی به بازیکن میداد. بازیکن به زرادخانهای از ابزارهای نمادین مانند دید حرارتی، سیستم نامرئیکننده و تیغههای مچی دسترسی داشت که گیمپلی را هیجانانگیزتر میکرد. Concrete Jungle یکی از نزدیکترین تجربهها به یک بازنمایی دقیق و سینمایی از شکارچی فضایی است.
۲. بازی Extermination
یک بازی ترس و بقا، منحصربهفرد و اکشنمحور
در سال ۲۰۰۱، استودیوی Deep Space این پرسش را مطرح کرد: «اگر فیلم The Thing جان کارپنتر را با Resident Evil ترکیب کنیم، چه میشود؟» نتیجه، بازی پر از اکشنی به نام Extermination بود که حتی پیش از انتشار Resident Evil – Code: Veronica X عرضه شد و عنوان نخستین بازی ترس و بقای پلیاستیشن ۲ را به خود اختصاص داد.
بازیکن در نقش گروهبان دنیس رایلی، یک تفنگدار دریایی آمریکایی، قرار میگیرد که برای بررسی سیگنال اضطراری به پایگاه تحقیقاتی فورت رایلی در قطب جنوب اعزام میشود. پس از ورود، او و تیمش متوجه میشوند که پایگاه توسط انگلی بیگانه تسخیر شده که ساکنان سابق را به موجوداتی جهشیافته تبدیل کرده است.
بازی Extermination مانند بسیاری از عناوین ترس و بقا، بر اکتشاف، بازگشت به مراحل قبلی و حل معماها تمرکز دارد. با این حال، مبارزه در آن نقش پررنگتری ایفا میکند و رایلی اغلب در مسیر خود به مبارزه میپردازد. او همچنین ممکن است آلوده شود و باید وضعیت خود را کنترل کند، به اتاقهای ضدعفونی بازگردد یا به دنبال آیتمهای ضدویروس بگردد. این بازی به دلیل کنترلهای نهچندان روان، صداپیشگی ضعیف و گیمپلی نسبتاً ساده مورد انتقاد قرار گرفت، اما اکنون که به گذشته نگاه میکنیم، این بازی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. هر بازی لازم نیست انقلابی یا بینقص باشد.
۱. بازی The Bouncer
کلاسیکی گمشده از Square با سبکی بینظیر
نخستین تجربههای شرکت Square (که امروزه Square Enix نام دارد) روی پلیاستیشن ۲ چندان درخشان نبودند. این ناشر در سالهای ابتدایی عمر کنسول، با عناوینی همچون Driving Emotion Type-S و All Star Pro-Wrestling نتوانست جایگاه خود را پیدا کند، تا اینکه سرانجام با انتشار Final Fantasy X به موفقیت دست یافت.
بازی The Bouncer یکی از عناوین اولیه پلیاستیشن ۲ بود که نتوانست توجه منتقدان و بازیکنان را بهخوبی جلب کند. بسیاری آن را به دلیل رویکرد «برتری سبک بر محتوا» در گیمپلیاش مورد انتقاد قرار دادند. اما همین ویژگی، وجه تمایز بازی به شمار میرود. بازی در برخی بخشها به نظر میرسید صرفاً برای تحتتأثیر قرار دادن بازیکن از نظر جلوههای بصری و فضا طراحی شده باشد. Square با تمرکز ویژه بر کاتسینهای پیشرفتهی CG، این بازی را تا جایی ارتقا داد که از آن به عنوان «فیلمی قابل بازی» یاد میکرد.
دنیای The Bouncer به شکل چشمگیری خلاقانه بود و بخشی از آن مدیون طراحی شخصیت توسط تتسویا نومورا است؛ کسی که با الهام از سبک سایبرپانک و فانتزی، به قهرمانان بازی هویتی منحصربهفرد بخشید. بازیکنان کنترل سه بادیگارد به نامهای سیون، ولت و کو را در شهر سایبرپانک «اج» بر عهده میگیرند. پس از ربوده شدن دومینیک توسط یک سازمان مخفی، این سه نفر برای کشف یک توطئهی شوم وارد عمل میشوند.
گیمپلی بازی سرگرمکننده است؛ هر شخصیت مجموعهای از حرکات خاص دارد و به بازیکن آزادی عمل داده میشود تا آنها را آزمایش کند. گرچه داستان چندان قوی نیست، اما ساختار جهان بازی و کاتسینهای فوقالعاده رندرشده، این ضعف را جبران میکنند. The Bouncer هرچند بازی بینقصی نیست، اما یکی از عناوین شاخص دوران Y2K بهشمار میرود که سزاوار توجهی دوباره است.