به نام خدا
.
قالب:غزل
.
آن شب که مرگ آید ، دیگر سحر نباشد
دوری ز رهسپاری ، ممکن دگر نباشد
.
با توشهای روانیم ، راهی به آسمانیم
وابستهی جهانیم ، لاکن اثر نباشد
.
افسوس بس شتابان ، فصل بهار ما رفت
دردا که ره گریزی ، از این سفر نباشد
.
با قهر جانِ ما را ، ناگه مَلک بگیرد
در کار آن فرشته ، امّا اگر نباشد
.
هر مُرده با نبودش ، پیغام میرساند
لیکن ز این حقیقت ، کس با خبر نباشد
.
پیغام باشد اینکه ، شادی کن و محبّت
در صحنهی قیامت ، زان نیکتر نباشد
.
وز رنج و دل شکستن ، باید که دور باشید
زیرا در این حوالی ، زین دو بتر نباشد
.
از عشق و از نکویی ، شعری بگو تو ماکان
کین راه عمر تو شد ، تا بی ثمر نباشد
.