روبن آموریم پیش از رسیدن به منچستریونایتد، یکی از ستارههای دنیای مربیگری اروپا بود. او در اسپورتینگ لیسبون با سهدفاعهی منسجمش قهرمان لیگ پرتغال شد، تیمی را متحول کرد که سالها دور از جام بود و نشان داد میتواند ایدهای روشن را به موفقیت بدل کند. همانجا بود که بسیاری—including myself—او را بهترین گزینه برای یونایتد دانستند: ذهنی تاکتیکی، مدیریتی مقتدر در رختکن و انرژیای که میتوانست تیمی خسته را بازسازی کند.
اما پس از چند ماه در اولدترافورد، تصویر تغییر کرده است. در ۳۱ بازی نخست لیگ، فقط ۸ برد؛ شک و تردیدها درباره فلسفهای که او حاضر نیست از آن کوتاه بیاید؛ و سؤالی که حالا بالای سر یونایتد سایه انداخته: آیا پایبندی سرسختانه به یک ایده، در لیگ برتر مدرن به بهای نابودی تمام میشود؟
ژوزه مورینیو سالهاست روی خطی باریک قدم میزند: همان مرز میان فاتحان و رؤیابافان. او اخیراً در مصاحبهای گفت:
«مربیانی را میبینیم که کارهایی انجام میدهند که جواب نمیدهد. اما باز هم میگویند: من مردم، اما با ایدهام مردم. دوست من، اگر با ایدههایت مردی، تو احمقی.»
این حرف تازه نیست. او بعد از قهرمانی لیگ اروپا ۲۰۱۷ با منچستریونایتد هم، در پاسخ به انتقادها از سبک محتاطانهاش برابر آژاکس گفت:
«در فوتبال شاعر زیاد داریم. اما شاعران جام زیادی نمیبرند.»
از دید مورینیو، فوتبال به دو دسته تقسیم میشود: عملگرایان که برای جام میمیرند و شاعران که برای ایده میمیرند. اما در سالهای اخیر، مربیان زیادی در دسته دوم جای گرفتهاند—و برخلاف تعبیر مورینیو، هیچکدام «احمق» نیستند.
روبن آموریم: «من فلسفهام را تغییر نمیدهم. اگر آن را نمیخواهید، مربی را تغییر دهید.»
آنژه پستکاوغلو در روزهای سخت تاتنهام: «اگر میخواهید سبک من عوض شود، چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.»
راسل مارتین: «اگر اخراج شوم، حداقل با چیزی اخراج میشوم که باورش داشتم.»
آندرهآ پیرلو: «ترجیح میدهم با ۹۰ درصد مالکیت ببازم تا با دفاع انفعالی.»
اینها جملاتیاند که از نظر مورینیو نشانهی حماقتاند. اما در واقعیت، آموریم با اسپورتینگ قهرمان شد؛ پستکاوغلو از استرالیا تا اسکاتلند جام جمع کرد؛ مارتین ساوتهمپتون را به لیگ برتر رساند؛ و پیرلو یکی از باهوشترین مغزهای نسل خود بود که در کلاس یوفا نمرهای نزدیک به کامل گرفت. مسأله حماقت نیست—مسأله انعطاف است.
وفاداری به ایده میتواند تحسینبرانگیز باشد، اما در بزنگاههای سخت گاهی کشنده میشود.
راسـل مارتین در ساوتهمپتون با فلسفه مالکیت افراطی خود بارها مجازات شد. تیم او فصل گذشته بیشتر از هر تیم دیگری گل روی اشتباهات مستقیم خورد. با وجود صعود، در لیگ برتر کم آورد و در دسامبر اخراج شد. جانشین عملگرایش، ایوان یوریچ، هم در نهایت بهتر عمل نکرد و در آوریل کنار رفت.
لوئیس انریکه نمونه دیگری است. تیم ملی اسپانیا در جام جهانی ۲۰۲۲ مقابل مراکش ۹۸۸ پاس داد و فقط یک شوت در چارچوب داشت—و حذف شد. اما همین مربی با همان سبک مالکیت افراطی در پاریسنژرمن به موفقیت بزرگ رسید.
در نقطه مقابل، گواردیولا قرار دارد. او هرگز از اصولش کوتاه نمیآید، اما مدام سبک خود را بازتعریف میکند. سیتی در سالهای اخیر از تیکیتاکای مطلق به بازی مستقیمتر با هالند حرکت کرده است. اصول ثابت ماندهاند، اما قالب عوض شده است. شاعر باقی مانده، اما شاعری عملگرا که جامها را هم درو میکند.
پرونده آموریم در یونایتد اما خاص است. سبک او نه افراطی است و نه شاعرانه. تیمش ضعف کشنده ندارد. اما انعطافناپذیریاش خطرناک است.
طبق دادههای اوپتا، منچستریونایتد در ۴۲ بازی اخیر لیگ تنها ۷ بار سیستم خود را تغییر داده است—کمترین رقم میان ۱۷ تیم ثابت لیگ. این در حالی است که بارها در دقایق پایانی عقب بودهاند.
سهدفاعه میتواند انتخابی منطقی باشد. در تئوری، با ترکیب فعلی یونایتد، دفاع سهنفره تعادل بهتری ایجاد میکند. اما چسبیدن مطلق به آن باعث شده تیم در میانه زمین اغلب کم بیاورد، خلاقیت در کنارهها کم شود و در لحظات بحرانی ابزار لازم برای تغییر نتیجه نداشته باشد.
برای مقایسه: منچسترسیتی و آرسنال در فصل گذشته به طور میانگین در هر ۳ بازی یک بار آرایش خود را تغییر دادند. حتی تیمهایی مثل برایتون یا وستهام دستکم ۱۵ بار در طول فصل، سیستمشان را در جریان بازی عوض کردند. یونایتد با تنها ۷ تغییر، در انتهای جدول این آمار قرار دارد.
دادههای دیگر نیز نشان میدهند انعطاف کم، هزینهساز بوده است. یونایتد در نیمه دومها، ۲۳ گل خورده—۶ تای آن بعد از دقیقه ۸۰. xG عقبماندهی آنها در نیمه دوم بیش از ۱.۱ در هر بازی بوده است. در بازیهایی که عقب افتادهاند، میانگین شوتهای داخل محوطهشان فقط ۲.۸ بوده؛ رقمی که آنها را در میان پنج تیم آخر لیگ قرار میدهد.
همه اینها نشانه تیمی است که در لحظههای حیاتی، ابزار تغییر در اختیار ندارد.
لیگ برتر امروز بیش از هر زمان دیگری به انعطاف نیاز دارد. فصل گذشته رکورد بیشترین گل و موقعیت از ضدحملات ثبت شد. تیمها نهتنها بیشتر به انتقال سریع تکیه کردند، بلکه کارآمدتر هم شدند.
این تغییر حتی قدرتمندترین تیمها را هم تهدید کرد. منچسترسیتی در مقطعی از همین انتقالها ضربه خورد. خط دفاع بالای پستکاوغلو در تاتنهام که ابتدا نقطه قوت بود، در فصل دوم به نقطه ضعف تبدیل شد.
و این همان جایی است که گواردیولا و دیگر مربیان بزرگ خود را متمایز میکنند: با حفظ ارزشهای اصلی، آمادهی بازآفرینی هستند. گواردیولا بارها آرایش تیمش را در جریان فصل تغییر داده است. پستکاوغلو، پس از ناکامیهای اولیه، در نهایت عملگرایانهتر شد و همین تغییر باعث قهرمانی اروپا برای تاتنهام شد.
یونایتدِ آموریم اما در نقطه مقابل قرار دارد: وفادار به سهدفاعه، در لیگ برتری که هیچ چیز ثابت نمیماند.
مربیگری فوتبال در نهایت درباره بقاست. مربیان سبکی را انتخاب میکنند که فکر میکنند بیشترین شانس بقا و موفقیت را برایشان فراهم میکند. اما در فوتبال امروز، انعطاف همانقدر حیاتی است که فلسفه.
شاید همانطور که مورینیو گفته، «مرگ برای یک ایده» نشانهی قدرت باشد. اما در لیگ برتر، نشانهی قدرت واقعی کسی است که پیش از مرگ، ایدهاش را بازآفرینی کند.
سهدفاعه میتواند انتخابی منطقی باشد. اما به سختی میتوان باور کرد که ارزش تپهای را دارد که یک مربی بخواهد روی آن جان بدهد.