پدیده حمایت سرسختانه و پایدار از دونالد ترامپ و جنبش «ماگا» (MAGA)، حتی زمانی که سیاستهای او بهطور مستقیم به منافع اقتصادی حامیانش (همچون کشاورزانی که از تعرفههای تجاری متضرر شدند) آسیب میزند، یک معمای عمیق اجتماعی و روانشناختی است. این گسست و تضاد میان واقعیت عینی ضرر اقتصادی و وفاداری عاطفی پایدار، نشان میدهد که تحلیلهای صرفاً اقتصادی یا سیاسی سنتی، نمیتوانند بهطور کامل چرایی این «خاموش شدن عقلانیت جمعی» را تبیین کنند. برای درک اینکه چرا منافع شخصی و بقای مالی در برابر یک ارادت سیاسی عمیق عقبنشینی میکند، باید به زیرلایههای روانشناختی و مکانیسمهای نفوذ به ذهن گروهی ورود کرد. به همین دلیل، چارچوب نظری الکساندرا استاین، نویسنده و پژوهشگر حوزه روانشناسی فرقهها و گروههای کنترلگر، که در کتاب مشهورش وحشت، عشق و شستشوی مغزی ارائه شده، ابزاری روشنگرانه برای تحلیل جنبش MAGA به دست میدهد. این مدل سهگانه کمک میکند تا بفهمیم چگونه در یک محیط کنترلگر، شور جمعی، ترس و تعلق، میتواند توانایی فرد را برای ارزیابی عقلانی حقایق و سیاستها فلج کند.
تعریف گروه کنترلگر (فرقه)
گروه کنترلگر یا فرقه، به ساختاری گفته میشود که در آن، یک رهبر کاریزماتیک و متمرکز با استفاده از روشهای روانشناختی، هویت فردی اعضا را از بین برده و توانایی آنها برای تفکر انتقادی را مهار میکند. هدف اصلی، ایجاد وابستگی عاطفی و شناختی شدید به گروه و رهبر است تا فرد، منافع و حتی غریزه بقای خود را فدای اراده جمعی و رهبر کند.
مثال تاریخی مشابه
یک مثال تاریخی بسیار واضح در این زمینه، «معبد مردم» (People's Temple) است که توسط جیم جونز هدایت میشد و به فاجعه جماعت جونزتاون در سال ۱۹۷۸ انجامید. اعضای این فرقه، با وجود مشاهده فساد و سوءاستفادههای رهبر، زندگی خود را رها کردند و به منطقهای دورافتاده در گویان مهاجرت کردند. نهایت وفاداری غیرمنطقی آنها آنجا نمایان شد که بیش از ۹۰۰ نفر، با پذیرش دستور جونز، به صورت دستهجمعی خودکشی کردند. این فاجعه نشان داد که چگونه وفاداری مطلق گروهی، میتواند بر غریزه حیاتی بقا و عقل سلیم غلبه کند.
اشاره به کتاب و مدل سهگانه
الکساندرا استاین در کتاب خود، وحشت، عشق و شستشوی مغزی، توضیح میدهد که کنترلگر شدن یک گروه از طریق سه رکن اصلی روانشناختی اتفاق میافتد: ایجاد ترس، ارائه عشق و تعلق بیقید و شرط و اعمال کنترل شناختی (شستشوی مغزی).
شباهتهای MAGA به مدلهای کنترلگر
جنبش MAGA، بهویژه در پایگاه رأیدهندگان حامی ترامپ (از جمله کشاورزانی که سیاستها به آنها آسیب زده)، شباهتهای بارزی به این مدل نشان میدهد:
رکن وحشت: ترامپ با تمرکز بر تهدیدات وجودی (مهاجران، دولت پنهان، کمونیسم)، حامیان خود را در وضعیت روانی بحران دائمی نگه میدارد. این امر باعث میشود آنها از تفکر منطقی درباره منافع مادی (مانند ارزیابی ضرر تعرفهها) دست کشیده و رهبر را به عنوان تنها منبع امنیت و نجات بپذیرند.
رکن عشق و تعلق: این جنبش یک هویت قوی و مشترک (ما «وطنپرستان واقعی» هستیم) به پیروانش ارائه میدهد. حس تعلق اجتماعی بیقید و شرط که ترامپ در گردهماییهایش ایجاد میکند، یک پاداش عاطفی عظیم است. این پاداش چنان قدرتمند است که از ضرر اقتصادی ناشی از سیاستها (مانند از دست دادن بازارهای کشاورزی) پیشی میگیرد. فرد ترجیح میدهد فقیر بماند اما همچنان بخشی از این «قبیله محترم» باشد.
رکن کنترل شناختی: با برچسب زدن به رسانههای منتقد به عنوان «اخبار جعلی» (Fake News)، یک دیوار اطلاعاتی ساخته میشود. این امر باعث میشود که شواهد عینی (مثلاً آمار ضرر تجاری ناشی از تعرفهها) توسط حامیان به راحتی به عنوان دروغ و توطئه دشمنان (نخبگان) رد شود و عقلانیت عملاً خاموش شود تا وفاداری عاطفی و باور گروهی حفظ گردد.
سفیدهای مسیحی
یکی از ظریفترین و در عین حال مؤثرترین ابزارهای ترامپ، استفاده از زبان سیاسی برای هدف قرار دادن مستقیم لایههایی از جامعه سفیدپوست آمریکا است که اغلب از نظر اقتصادی به حاشیه رانده شده و توسط نخبگان به عنوان «White Trash» یا طبقه فقیر سفیدپوست شهری و روستایی مورد تحقیر قرار گرفتهاند. ترامپ به جای وعده ارتقای طبقاتی و موفقیت اقتصادی (که در واقع سیاستهایش به آن آسیب زده)، یک ارزش جایگزین و فوری به آنها ارائه میدهد.
پیام اصلی ترامپ به این گروه این است: «حتی اگر از نظر شغلی و مالی به موفقیتی نرسیدهاید، همین که سفیدپوست هستید، مسیحی هستید و بومی این کشور محسوب میشوید، از دیگران برترید.»
این تصدیق هویتی بیقید و شرط، یک پاداش روانشناختی عظیم و قدرتمند ایجاد میکند. در جامعهای که ارزش فرد با میزان درآمد و موفقیت سنجیده میشود، ترامپ به آنها یادآور میشود که برتری آنها ذاتی و نژادی است و نیازی به کسب آن از طریق رقابت یا دستاورد مادی نیست. این رویکرد، آسیبهای اقتصادی و شکستهای مادی را از دایره ارزیابی فرد خارج میکند. در این چارچوب فکری، دیگر مهم نیست که تعرفهها به مزرعه شما آسیب زده؛ مهم این است که رهبر شما، به هویت نژادی و مذهبی شما مشروعیت دوباره بخشیده و شما را از تهدیداتی که «دیگران» برای این هویت ایجاد میکنند، نجات میدهد. این جایگزینی ارزش، توضیح میدهد که چرا وفاداری عاطفی و سیاسی، به سادگی بر منطق اقتصادی و منافع شخصی غلبه میکند.