شاهنامهی فردوسی، در حافظهی جمعی ایرانیان جایگاهی عظیم دارد؛ اما این کتاب فقط روایت پهلوانی و اسطوره نیست، بلکه حامل نوعی جهانبینی است که قرنها بر ذهنیت ایرانی اثر گذاشته. در کنار شکوه زبان و روایتهای حماسی، نگاه تحقیرآمیز به «دیگری» در جایجای اثر دیده میشود: تورانیان، عربها و دیگر همسایگان، اغلب با صفات منفی تصویر شدهاند، حال آنکه فاتحی چون اسکندر با وجود تمام ویرانگریهایش در روایت فردوسی خودی معرفی میشود. همین دوگانگیها و بازنماییها بعدها به خودبرتربینی ایرانیان نسبت به همسایگان شرقی و جنوبی و در عین حال شیفتگی به غرب «چشمآبی» دامن زد. به بیان دیگر، شاهنامه علاوه بر نقش فرهنگی و ادبی، بستری برای شکلگیری نوعی ذهنیت سیاسی و هویتی بوده که هنوز هم میتوان ردپایش را در جامعه ایران دید. 10 نکته نژادپرستانه در ادبیات فردوسی را در ادامه میخوانیم:
۱ـ زاهدگاهِ «ضحاک» (Aži Dahāk) بهعنوان غاصب بیگانه و پلید
زخمیترین تصویرِ «بیگانه» در شاهنامه را میتوان در ضحاک دید که ریشهی افسانهایاش به بلادِ بابل یا سرزمینهای بیرون ایران بازمیگردد. فردوسی ضحاک را نه فقط بهمثابهی حاکمی ظالم، بلکه بهعنوان نمادی ضدِ «فرهنگ ایرانی» جلوه میدهد: او بیرحم، خونریز، و «بیگانهای که آداب و شرف ایرانی را لگدمال میکند». این تصویرِ تمامعیارِ «غیرایرانیِ پلید» یکی از بنیانهای روایت ملی در شاهنامه است.
در روایت فردوسی، ضحاک (بیاصل، از تبار تازیان) پادشاهیست که با فریب اهریمن، شانههایش به دو مار آلوده میشه و باید هر روز مغز جوانان ایرانی به مارها خورانده بشه. او به نماد ستم، بیگانهگی و اهریمنیت بدل میشه. در شاهنامه، ضحاک صرفاً یک پادشاه نیست؛ او «غیرایرانی» هم هست. از سرزمین عربستان میآید، در تضاد با «ایرانیِ راستین» (جمشید، فریدون و… ) قرار میگیرد، و سرانجام با قیام کاوه و پیروزی فریدون سرنگون میشود.
ماجرای ضحاک در روایتهای اسطورهای، همواره دو خوانش اصلی داشته است؛ یک نگاه او را نماد «بیگانهی اهریمنی» میبیند که بهدست ایرانیان باید سرنگون شود، و نگاهی دیگر بر این باور است که چنین بازنمایی، بهجای نقد ستم بهعنوان پدیدهای انسانی، آن را به «دیگری» نسبت میدهد و زمینهی خودبرتربینی و دشمنی تاریخی با همسایگان را فراهم میکند. هر دو نگاه بخشی از حقیقت را در خود دارند، اما آنچه انکارناپذیر است این است که این تصویر، در حافظهی جمعی ایرانیان رسوب کرده و در شکلگیری نوعی نگاه منفی به همسایگان نقش داشته است؛ و همانطور که هر هنرمند یا آفرینندهی فرهنگی تا حدی مسئول پیام و تصویری است که ارائه میدهد، این اثر نیز بیتأثیر نبوده است.
۲ـ قتل سیـاوش در توران و انکارِ مهماننوازی
ماجرای سیامک/سیاست و بالاخره قتل سیـاوش در دربارِ افراسیاب نمونهی کلاسیکی از ارائهی «ترویجِ تبهکاری و خیانت» نزد دشمن (توران) است. فردوسی رفتار افراسیاب و دربارِ تورانی را همراه با صفاتِ پستِ سیاسی و اخلاقی مینمایاند: نقشهچینی، بیوفایی نسبت به مهمان، و جنایتِ جاهلانه — همهچیز در تقابلِ آشکار با معیارهای اخلاقیِ ایرانی. در این بخش، «تورانی» بدل به نمادِ بیشرفی میشود.
۳ـ افراسیاب بهعنوان نمادِ نادانی و حیلهگریِ توران
بارها و بارها فردوسی شخصیت افراسیاب را در قامتِ حاکمی فریبکار، خونریز و قلدر به تصویر کشیده است. زبانِ شاعر در وصفِ او گاهی به معیارهای اخلاقیِ ایرانی طعنه میزند و او را در قامتِ «دیگری» میگذارد که نه تنها دشمنِ سیاسی، بلکه دشمنِ فرهنگ شناخته میشود.
۴ـ سهراب و سپاهِ تورانی: تصویرِ «بیرحم» و «خشن»
در تراژدیِ سهراب، گرچه خودِ سهراب شخصیتی تراژیک و تا اندازهای انسانیست، اما سپاه و ساختارِ نظامیِ توران بارها بهعنوان گروهی نمایش داده میشوند که بر خشونت و بیمروتی تکیه دارند. این روندِ روایتسازی باعث میشود خواننده بخشِ اعظمی از خشونتِ جنگ را معطوفِ «توران» ببیند.
5ـ نمادسازیِ «توران» بهعنوان سرزمینِ نادانی در متون گفتاری
فردوسی در نقلِ سخنانِ ملوک و پهلوانانِ ایرانی، مکرراً خصالِ منفیِ تورانیان را بازگو میکند و آنان را «کژراهه»، «بیقید» یا «نادرستکار» مینمایاند؛ این تکرارِ نشانهگانیِ فرهنگی، تصویرِ کلیشهایِ «دیگری» را تقویت میکند.
توران در ادبیات حماسی ایران، بهویژه در شاهنامه، سرزمینی است در فراسوی رود جیحون (آمودریا)؛ جایی که از نظر جغرافیایی با سرزمینهای آسیای میانه و بخشهایی از ماوراءالنهر پیوند دارد. در منابع متأخر، توران معمولاً با اقوام ترکزبان یا کوچنشینان آن مناطق همپوشانی داده شده، هرچند که این انطباق بیشتر نتیجهی نگاه تاریخی ـ سیاسی بعدی است تا یک تعریف دقیق. در زبان امروز، میتوان تورانیان شاهنامه را به نوعی معادل ذهنی «همسایگان شرقی و شمالشرقی ایران» دانست؛ مردمانی که در مقاطع مختلف تاریخ، هم متحد و هم دشمن ایرانیان بودند و در شکلگیری تاریخ سیاسی و فرهنگی منطقه نقش اساسی داشتند. بسیاری از اقوامی که بعدها در قالب ترکان، مغولان و یا اقوام آسیای میانه در تاریخ ایران ظاهر شدند، در حافظهی جمعی ایرانیان ناخودآگاه با «توران» پیوند خوردند.
با این حال، فردوسی در شاهنامه تورانیان را تقریباً همواره در جایگاه دشمن تصویر میکند: آنان «غیرخودی»اند، سپاهیان اهریمنی یا پیمانشکن که در برابر پهلوانان ایرانی صف میبندند. در حالیکه تاریخ واقعی سرشار از دادوستد، همزیستی و حتی پیوندهای خانوادگی و فرهنگی میان ایرانیان و همسایگان شرقی بوده است، شاهنامه بر وجه تقابل تأکید میگذارد. شخصیتهایی چون افراسیاب بهعنوان نماد بیرحمی و تجاوزگری، یا لشکر توران که بارها در روایتها به بیاخلاقی، خیانت و خشونت متهم میشوند، نمونههای بارز این منفیسازیاند. این بازنمایی، با وجود جنبههای حماسی و اسطورهایاش، در حافظهی تاریخی ایرانیان رسوب کرد و بعدها به شکلگیری ذهنیتی انجامید که همسایهی شرقی و شمالشرقی را «دیگری دشمن» میبیند؛ ذهنیتی که تأثیرات آن تا دوران معاصر در گفتمان ملیگرایانه باقی مانده است.
۶ـ اسکندر (اسکندرِ یونانی/اسکندرِ ایرانیشده) در نقشِ فاتحِ خارجیِ ویرانگر
رویکرد فردوسی نسبت به اسکندر پیچیده است، اما یکی از وجوهِ کار او تصویری است که اسکندر را نه تنها فاتحی بزرگ، که عاملی خارجی مینمایاند که فرّ و فرهنگِ کهنِ ایران را بهسوی دگرگونی و گاه تخریب میکشاند. در بخشهایی فردوسی بر تبعاتِ منفیِ فتوحاتِ خارجی انگشت مینهد و آنها را با حسِ محافظهکارانهاش نقد میکند.
اسکندر مقدونی در شاهنامه جایگاهی دوگانه دارد: از یک سو ویرانگر ایرانشهر است؛ کسی که با لشکرکشیاش امپراتوری هخامنشی را سرنگون میکند، تخت و تاج میگیرد و کشتار و ویرانی به بار میآورد. از سوی دیگر، فردوسی در روایت خود کوشیده است او را «فرزند ناتنی ایران» نشان دهد؛ پسر داراب و شاهدختی رومی که سرنوشتش در خاک ایران گره خورده است. این روایت بهنوعی جنبهی مشروعیتبخشی دارد و او را از «بیگانهی مطلق» به «نیمهایرانی» بدل میسازد. همین نکته بعدها در حافظهی فرهنگی ایرانیان جا افتاد و باعث شد بخشی از جامعه، بهویژه جریانهای ملیگرای راستگرا، نگاه ملایمتر یا حتی همدلانهتری با اسکندر داشته باشند، گویی که او بخشی از «خودیهای تاریخی» بوده است.
این دوگانگی زمینهای برای یک تناقض عمیق در خودبرتری پنداری ایرانی فراهم کرده: بسیاری از ایرانیانِ متأثر از روایتهای باستانگرایانه، نسبت به همسایگان شرقی و جنوبی نگاهی تحقیرآمیز داشتهاند، اما به فاتحی اروپایی که عملاً بنیان قدرت ایران باستان را در هم کوبید، با چشم «خویشاوند» نگریستهاند. این همذاتپنداری با اسکندر، بیتوجه به جنایات و ویرانیهای تاریخیاش، ریشه در نوعی شیفتگی به «غرب چشمآبی» دارد که هنوز هم در برخی لایههای فرهنگی و سیاسی ایران دیده میشود. به بیان دیگر، اسکندر در حافظهی جمعی نه صرفاً یک دشمن خونریز، بلکه در روایتهای راستگرایانه نوعی «نماد شکوه غربیِ پیوندخورده با ایران» بازنمایی شده است.
۷ـ حملاتِ خارجی و تصویرِ «مستور و زبون» شدنِ ایرانی در زمانِ اشغال
در بخشِ اخیر شاهنامه که به سقوطِ ساسانیان و فتوحاتِ عرب میپردازد، فردوسی با زبانی مآلومه و گاه اندوهناک، فاتحانِ خارجی را موجّه به ویرانی و گسستِ فرهنگی میداند و از زبانِ ایرانِ مغلوب، عباراتِ کنایهآمیزی دربارهی «جاهلیتِ جدید»، «گستاخیِ بیگانه» و «از بین رفتنِ بزرگی» مینویسد.
۸ـ نقدِ گفتمانیِ فتحِ عرب: واژهگزینیِ تحقیرآمیز
نگاهِ فردوسی به فتحِ اعراب اغلب نفرتآمیز است: او از «نادانی» و «فرمانرواییِ بیهنر» سخن میگوید و در چند جا رویهای انتقادی و کمتحمل نسبت به غنای فرهنگیِ ماقبلِ اسلام (بهویژه نهاد شاهی و ادبیاتِ پهلوی) نشان میدهد. این واکنشِ شاعر باری انتقادی دارد که در متنِ آن روزگار، بارِ ملیگرایانه و بازسازیِ هویتی نیز دارد.
۹ـ ترکیبِِ «ایرانیِ نیک» در برابر «غیرایرانیِ بد» در زبانِ کلامیِ شاهنامه
در واقع، شاهدِ متداولی در متن هستیم که ارزشهای اخلاقیِ ایرانی (پولادی همچون شجاعت، مهماننوازی و جوانمردی) مقابلِ رفتارهای «غیرایرانی» قرار داده میشوند؛ این قالبِ شعری بارها و بارها، بهویژه در مناقشات بین ایران و توران، تکرار میشود و نتیجهاش نوعی تقلیلگراییِ فرهنگیِ مخاطبپذیر است.
۱۰ـ استفاده از صفتها و تمثیلهایی که «غیرایرانی» را به قوای بدنی یا حیوانی تشبیه میکنند
در برخی هجایات و صحنهها (بیانِ کنایهایِ فردوسی در داستانهای جنگ)، غیرایرانیان با صفاتی که بارِ منفی و «وحشیگرایانه» دارند توصیف شدهاند؛ هرچند این قبیل تشبیهات بهوفور در ادبیات حماسی سراسر جهان دیده میشود، در شاهنامه هم باعث میشود مخاطبِ معاصر حسِ تبعیضآمیزی از آن استخراج کند.
----
شاهنامه و مفهوم «ایران–انیران»
شاهنامه تقریباً در همهجا یک دوگانهی بنیادین رو برجسته میکنه: «ایران» در برابر «انیران». این دوگانه نه صرفاً جغرافیایی، بلکه اخلاقی و ارزشی هم هست.
ایران: جایگاه داد، خرد، فرهنگ و شرف.
انیران (بهویژه توران): جایگاه ظلم، نادانی، بیوفایی و خشونت.
وقتی این روایت حماسی تکرار میشه، ناخودآگاه تصویری در ذهن مخاطب ایرانی شکل میگیره که «ما» حاملان فرهنگ و نیکی هستیم و «دیگران» ــ بهویژه همسایگان شرقی و شمالشرقی ــ حامل شرارت یا دستکم فرومایگیاند.
۲. حافظهی جمعی و انتقال ارزشها
شاهنامه تنها یک متن ادبی نیست؛ طی قرنها بهعنوان «کتاب ملی» بازخوانی و بازگویی شده. نقالیها، شاهنامهخوانیها در قهوهخانهها، و آموزش غیررسمی فرهنگی باعث شده که تصویرهای فردوسی از «دیگری» در ناخودآگاه جمعی رسوب کنه.
وقتی برای نسلها داستانِ ایران–توران بازگو میشه، این تقابل سادهسازیشده بهتدریج خودش رو بهصورت یک الگوی روانی–اجتماعی نشون میده: ما برتر، دیگران فروتر.
۳. مقایسه با همسایگان تاریخی
همسایگان ایران ــ ترکها، اعراب، افغانها ــ در طول تاریخ اغلب درگیر رابطههای پرتنش با ایران بودن (تهاجم، جنگ، رقابت سیاسی). شاهنامه این تنشها رو به زبان اسطورهای صورتبندی کرده: توران بهعنوان «دشمن تاریخی». همین سبب شد که هر بار ایران با همسایهای درگیر شد، ناخودآگاه روایت شاهنامه بهعنوان چارچوب تفسیر زنده بشه: «ما ایرانیان بافرهنگ در برابر آنان که بیفرهنگاند».
۴. نقش شاهنامه در خودبرتربینی
میشه گفت شاهنامه یکی از پایههای اصلی شکلگیری نوعی «ناسیونالیسم فرهنگی» در ایران بوده. این ناسیونالیسم اگرچه هویتساز و وحدتبخش بوده، اما از طرفی زمینهی نگاه از بالا به همسایگان رو هم تقویت کرده.
در ادبیات عامه، هنوز هم وقتی صحبت از «بیوفایی» یا «دشمنی» میشه، تمثیلهای تورانی یا افراسیابی استفاده میشه.
همین امر باعث شده که حس خودبرتربینی نسبت به شرق و شمال (ترکمن، افغان، ترک) و حتی نسبت به عربها با تکیه بر روایتهای شاهنامه مشروعیت فرهنگی پیدا کنه.