مطلب ارسالی کاربران
رنج هستی _ محمودی خوانساری
دانلود و پخش تنها با قطع کردن فیلترشکن امکانپذیر است.
چه شب ست یا رب امشب که ز پی سحر ندارد
من و این همه دعاها که یکی اثر ندارد
غلط است اینکه گویند به دل ره ست دل را
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
از غم شیرین یکی ساده نهاد
بی خبر فرهاد را اندرز داد که
که به خود جور و ستم چندین مکن
جان شیرین بر سر شیرین مکن
گفت فرهادش که پند ای چاره جوی
وه چه شیرین می دهی شیرین بگوی
همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
یادم کن شب ها که با او همپا
رنج هستی را بیان می کردم
شکایت ها از جفا می کردم
کو هم نفسی که خبر شود از غم جانم
بی او سخنی نبود به خدا به زبانم
شاید که دگر شمع بزم دیگران شد خدا نکرده
آنگه چون من
گلبرگی را
پرپر می کردی
یادم کن در بزم یاران گاهی
دلدار ما نشوی نشوی یارا
غم خوار ما نشوی نشوی یارا
چه با من کردی
خدا می داند