پیش از اونکه موج بزرگ مهاجرین از مستعمرهها به فرانسه برسه، فوتبال فرانسه تیم داشت، اما هویت نداشت. از 1904 تا اواخر دههی 70، فرانسه همیشه «حاضر» بود، اما هیچوقت «تعیینکننده» نبود؛ تیمی با لباس آبی، اما بدون نقش. دو بار به نیمهنهایی جامجهانی رسیدن (1958 و 1982)، اما اینها بیشتر استثنا بودن. جامی نگرفتن، ترسی تو حریفها نمیافتادن، و بیشتر نقش سیاهیلشکر فوتبال اروپا رو داشتن.
اما نکتهی ظریف همینجاست: حتی تو همون روزهای قبل از قهرمانیها هم تیمشون خالصِ فرانسویِ سفیدپوست نبود. فرانسه از همون اول تاریخ مدرن فوتبالش، بازیکنهایی داشت که زادهی مستعمرهها یا خانوادههای مهاجر بودن؛ چون امپراتوری فرانسه قرنها از آفریقا و کارائیب کار میکشید و مردم اون کشورها رو بخشی از اتباع خودش حساب میکرد.
این یعنی قصهی «قبلِ مهاجرین» اساساً یه افسانهس؛ چیزی که اصلاً وجود نداشته.
یورو ۱۹۸۴؛ اولین جام، با پاهای سیاه
اولین جام معتبر تاریخ فرانسه تو یورو 1984 بهدست اومد؛ جامی که معمولاً همهچیزش رو به پای پلاتینی مینویسن، اما خط میانی فرانسه بدون یه مرد سیاهپوست دورانساز اصلاً شکل نمیگرفت: ژان تیگانا.
تیگانا زادهی مالی بود، بزرگشدهی مارسی. اونموقع هنوز کلمهی «مهاجرین» تو معنا و بار امروزیش استفاده نمیشد، چون خیلی از این آدمها از نظر قانونی بخشی از خاک سیاسی امپراتوری فرانسه حساب میشدن. اما واقعیت چیه؟ این بازیکنها همون فرزندان همون سرزمینهایی بودن که فرانسه سالها استعمارشون کرد و بعد، از دل اون رنج و تاریخ، استعدادهاشون به پاریس رسید.
یعنی همون اولین جام هم بدون حضور ریشههای آفریقایی بهوجود نمیاومد.
پس ادعای «ما قبل مهاجرین هم قهرمان بودیم» از پایه اشتباهه؛ فرانسه هیچوقت بدون نیروی انسانی جهانِ استعمارش قهرمان نشد.
۱۹۹۸؛ جام جهانی با امضای زیدان، بدنِ آنری، و تاریخِ الجزایر
سال 1998 یه نقطهی عطفه؛ جام جهانی که بهظاهر «فرانسه» برد، اما واقعیتش اینه که قهرمانیش از دل سه قاره ساخته شد.
زیدان، زادهی یه خانوادهی الجزایری.
آنری، ریشهدار در آنتیل، از جزایر هند غربی فرانسه در کارائیب.
تورام از گوادلوپ.
دسایی از غنا.
ویرا از سنگال.
این تیم فقط یک ترکیب فوتبال نبود؛ تصویری بود از امپراتوری سابق فرانسه که حالا برگشته بود وسط زمین و بازی رو عوض میکرد.
فرانسه تا پیش از 98 هیچوقت قهرمان جهان نشده بود. فقط وقتی فرزندان استعمار ــ همون مردمی که در سیاست داخلی فرانسوی «مهاجر» حساب میشن ولی در تاریخ حقیقتاً قربانیِ سلطهی فرانسه بودن ــ وارد تیم شدن، اون نیروی انفجاری ساخته شد.
۲۰۱۸؛ قهرمانی دوم، با قلب آفریقا
قهرمانی سال 2018 هم همین قَصهس؛ فقط نسخهی قدرتمندترش. ترکیبی که از دور مثل یه تیم ملی اروپایی دیده میشد، اما با نگاهی دقیقتر، ضربان قلبش از سنگال و مالی و کامرون و کنگو بالا میزد.
امباپه با ریشهی کامرونیـجزایری.
پوپبا با ریشهی گینه.
اومتیتی از کامرون.
کانته از مالی.
واران با ریشهی کارائیب.
اگه فرانسه استعمار نکرده بود، این استعدادها در مرزهای سیاسیش حضور نداشتن. اگر مهاجرت پس از جنگ جهانی دوم شکل نمیگرفت، نیمهی حیاتی این تیم اصلاً متولد نمیشد. و اگر این فرزندان حالا «حاشیه»نشین، «طبقهی پایین» و «دیگری» محسوب نمیشدن، شاید اصلاً فوتبال پناه و مسیر پیشرفتشون نمیشد.
پس بله: فرانسه قهرمان شد، اما با مردمی که تاریخشون دقیقاً نتیجهی سیاستهای خودِ فرانسه بود.
پس نژادپرستها چه میگن؟ و حقیقت چی میگه؟
نژادپرستها میگن: «فرانسه تیم مهاجرین شده.»
حقیقت میگه: فرانسه از روز اولش هم بدون مستعمرهها کامل نبود؛ فقط حالا، دوربینها رو کردن سمت زمین فوتبال و دیدن واقعیت رو نمیتونن پنهان کنن.
مردمی که فرانسه قرنها ازشون کار کشید، منابعشون رو برد، فرهنگشون رو سوزوند، و کشورشون رو تقسیم کرد، حالا دارن تیم ملیش رو قهرمان جهان میکنن.
این تناقض نیست؛ نتیجهس.
نتیجهی تاریخیه که هنوز هم فرانسه از روبهروشدن باهاش طفره میره.
فوتبال، کاری نمیکنه جز اینکه یه حقیقت ساده رو مثل آینه نشون بده:
وقتی یه کشور خودش رو از مردمش جدا کنه، شکست میخوره؛ اما وقتی جهانِ واقعیش ــ با همهی رنگها و دردها و تبعیدها ــ رو بپذیره، به قهرمانی میرسه.
فرانسه هرچی گرفت، از دل همین حقیقت گرفت.
و هرکس امروز بگه «مهاجرین فرانسه رو از بین بردن»، کافیِ فقط یه نگاه به تاریخ بندازه تا ببینه:
فرانسه بدون همین مهاجرین، حتی نصف این تیمی که امروز میشناسیم نبود.