زندگینامه سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686922
دیوان سلطان سلیم عثمانی:
https://www.tarafdari.com/node/2686927
---
سلطان سلیم روزی در قصر گردش میکرد و از وضعیت مردم سرزمینش خبر میگرفت. او شنید که در یکی از روستاها مردم از مالیات سنگین شکایت دارند. به تنهایی سوار اسب شد و به روستا رفت تا مردم را ببیند. وقتی با مردم نشست و حرفهایشان را شنید، دستور داد تا مالیات عادلانه تنظیم شود و روستاییان نیز بخشی از زمینهای بلااستفاده را به خودشان برگردانند.
مردم با شگفتی گفتند: «ای سلطان! ما شما را حتی در لباس ساده هم نمیشناختیم.»
سلطان خندید و گفت: «عدالت نه به تاج و لباس، بلکه به دل و عمل است.»
---
غزل عدل و درویشی
شهریاری که به دل شوقِ رخِ جانان داشت
کی نظر بر گهر و افسر و بر ایوان داشت؟
شنید غلغلهای از میانِ مَسکنِ خلق
که ظلمِ شحنه، رعیّت به دیدهی گریان داشت
برون فکند قبایِ زمیّر و اطلس را
به زیرِ خرقهی درویش، صد مَلک پنهان داشت
سوار گشت بر اسبی و رفت تا لبِ کشت
همان که حکم بر آفاق و دورِ هفتکیان داشت
بگفت: «ای که ز مالیاتِ سخت دلتنگی!
چه شد که چهرهی تو رنگِ آذر و طوفان داشت؟»
نگفت کس که سلیم است این غریبِ سوار
که دستِ مهر به تسکینِ قلبِ نالان داشت
ببخشید از کرم خویش، خاکِ بیبَر را
به آن که رنجِ مداوم به دستِ بیسامان داشت
چو فاش گشت که سلطان بُوَد در آن جامه
سپاس و شکر، لبِ پیر و برنا، چندان داشت
بگفت شاه: «سلیمی! لباس، تزویر است
که عدل، ریشه در اخلاص و درگهِ ایمان داشت»
نه تاج ماند و نه تخت و نه جُبّهی شاهی
خوشا کسی که دلی عدلجو و تابان داشت
« سلطان یاووز سلیم »