طرفداری- اگر تیم سال ۲۰۰۸ را مقابل هر منچستریونایتد دیگری در تاریخ قرار دهید، به نظرم ما برنده خواهیم شد. ما بیش از همه آنها میدویدیم و رونالدوی جادویی را داشتیم که تیمهای دیگر در متوقف کردن او عاجز بودند. تیمی که در سال ۱۹۹۹ به سه گانه رسید عالی بود ولی آنها کسی مثل رونالدو را نداشتند که بتواند بازی را عوض کند. عناصر تیم ما را به یاد بیاورید: در خط حمله رونالدو، رونی و توز حضور داشتند. بد نبودند، نه؟ در خط میانی کریک، اسکولز، اوون هارگریوز و دوندگی بی امان پارک جی سونگ به علاوه نانی که هر وقت به او نیاز داشتیم، خودش را نشان میداد. گری نویل یا وس براون در سمت راست خط دفاع حضور داشتند، من و ویدا در مرکز خط دفاع بودیم، پاتریس اورا در سمت چپ و ادوین فن درسار بزرگ درون دروازه. حرف دیگران برایم اهمیتی ندارد. آن تیم دست نیافتنی بود!
برای دیدن تیم سال ۶۸ یا تیمهای ما قبل آن خیلی کم سن و سال هستم ولی گمان میکنم از هر یک از تیمهای باشگاه از دهه ۸۰ به بعد قویتر بودیم. افراد بزرگتر میتوانند در مورد تیمهای بزرگ گذشته اظهار نظر کنند ولی ما نه فقط برای یونایتدهای قدیم، بلکه برای هر حریفی دردسرساز میشدیم. به عقیده من برای تیمهای بزرگ دهه ۷۰ و ۸۰ لیورپول خیلی سریع بودیم. قدرت بالایی برای شکست دادن بهترین آرسنالها داشتیم؛ اگرچه به نظرم تیم شکست ناپذیر سال ۲۰۰۴ آنها سختترین مسابقهمان را رقم میزدند چون تیمی قدرتمند، استوار، سریع و باهوش بودند که تیری آنری را در جمع خود داشتند؛ بازیکنی که میتوانست از هیچ، فرصت بسازد.
و آیا هیچ تیم انگلیسیای از ذهنیت برندهای دقیقا مشابه با ما برخوردار بوده است؟ من خوش شانس بودم که به گروهی از بازیکنانی پیوستم که میدانستند چگونه باید قهرمان لیگ شد و چگونه میتوان مقابل حریفانی مثل بولتون و ساوتهمپتون امتیاز از دست نداد. افرادی مثل کین، بکام، گیگز، اسکولز و گری نویل تحت تاثیر هیچ جوی قرار نمیگرفتند. آنها بدون اضطراب سراغ بازیهای حیاتی میرفتند. کاری میکردند که حتی بزرگترین مسابقات هم مثل «یک بازی دیگر» باشد. همیشه خونسرد، آرام، متمرکز و به دور از هر دغدغهای بودند. همیشه به طرز مشابهی آماده مسابقات میشدند. آنها درگیر اضطراب و فریادهای اضافی نمیشدند. هرگز هیجان یا احساسات حواس آنها را پرت نمیکرد. هرگز این طور نبود که: «ما باید برای قهرمانی در لیگ، در این مسابقه برنده شویم.» تنها باید میرفتیم، سه امتیاز بازی را میگرفتیم و عادی رفتار میکردیم.
فروپاشی لیورپول در سال ۲۰۱۴ و این که چگونه قهرمانی در لیگ از دست آنها رفت، نمونه خوبی از کارهایی است که نباید انجام داد. نمیتوان آنها را به خاطر احساسی شدن در سالگرد هیلزبرو سرزنش کرد. لیورپول باشگاهی احساسی همراه با برخی از احساسیترین تماشاگران کشور است. این را خیلی خوب میدانم چون یونایتد هم حادثه غم انگیز مونیخ را تجربه کرده است و طرفداران این تیم هم خیلی احساسی هستند. اما دیدید که پس از بیست و پنجمین سالگرد آن فاجعه چه رخ داد. به نظر احساسات بر بازیکنان لیورپول غلبه کرده بود. آنها به هر بازی نگاه ویژهای داشتند؛ بدین گونه که مسابقه پیش رو مهمترین بازی دوران حرفهای آنها است و این فرصت را دارند تا تاریخ سازی کنند... این گونه بود که از انجام بازی معمولی خودشان دست کشیدند و امتیازاتی از دست دادند که در حالت عادی از دست نمیدادند. در بازی معروف با کریستال پالاس که در دقایق پایانی سه گل دریافت کردند تا بازی ۳-۳ شود، دیدیم که اضطراب و هیجان بر آنها غلبه کرد و کنترل اوضاع را از دست دادند. به محض این که پالاس یک گل زد، روحیه مثبت لیورپول ناپدید شد و این طور به نظر میرسید که ناگهان رو به روی ریزش بهمن قرار گرفتهاند. نگاهشان به یکدیگر این طور بود که: «حالا باید چکار کنیم؟ بعدش چی میشه؟»
باید روش برنده شدن و حفظ روند پیروزی را بلد باشید. بن فاستر در ماجرای لیگ کاپ، به این فکر بود که: «بیخیال، بذارین کمی از این قهرمانی لذت ببریم.» در حالی که باقی ما به این فکر بودیم «بیاین بریم سراغ هدف بعدی. این فقط لیگ کاپ بود. جامهای دیگهای هم هست که امسال باید کسب کنیم.»
برد، برد، برد. فقط برد. اگر این روحیه را نداشته باشی، متأسفم، قرار نیست خیلی در اینجا دوام بیاوری. متأسفانه بن فاستر نتوانست خیلی در منچستریونایتد بماند. شاید از نگاه برخی عجیب به نظر برسد اما برای من، این فقط یک نوع سبک زندگی دیگر است.
فرگی هدف را تعیین کرد؛ ما از او الگوبرداری کردیم. وقتی چلسی را در مسکو شکست دادیم، این طور نبود که حس کنیم به هدفمان رسیدهایم. به هیچ وجه. مثل پایان دادن مت بازبی به فصلی از تاریخ باشگاه به فاصله ده سال پس از حادثه مونیخ نبود. مثل رفتن بیل شنکلی به رختکن سلتیک پس از قهرمانی آنها در اروپا و گفتن «تو دیگر فناناپذیر هستی» به جوک استین نبود. یک ساعت پس از بالای سر بردن جام قهرمانی، رییس ما میگفت: «خب، فصل بعد... بیاین مطمئن بشیم که فصل بعد هم به فینال میرسیم.» این طور نبود که بگوید: «بسیار خب، این هم تموم شد.» همه چیز بر سر برنده شدن مجدد بود؛ بعد باید بیشتر برنده میشدیم و بعد هم بیشتر...
در زمان حضورم در یونایتد، ما شش بار قهرمان لیگ شدیم ولی از نگاه من باید هشت-نه بار به این مقام میرسیدیم. در سال ۲۰۰۴ به خاطر محرومیت طولانی مدت من در پی از دست دادن تست دوپینگ، ضربه خوردیم. زمانی که من از تیم خارج شدم، ما سه امتیاز از آرسنال جلو بودیم. اگر میتوانستم در تمام طول فصل بازی کنم، آن سال قهرمان میشدیم. در سال ۲۰۱۰ با یک امتیاز اختلاف، قهرمانی را به چلسی واگذار کردیم ولی گل پیروزی بخش دروگبا مقابل ما چند هفته قبل از آن، آفساید بود.
سال ۲۰۱۲ هم که بر حسب تفاضل گل جام به سیتی رسید... واقعا چطور آن اتفاق افتاد؟ در آخرین لحظات روز پایانی فصل، ما در حال پیروزی در خانه ساندرلند بودیم و سیتی هم در وقتهای اضافی ۲-۱ از کویینز پارک رنجرز عقب بود. قهرمانی در مشتمان بود. چگونه کویینز پارک رنجرز نتوانست در دقایق پایانی دوام بیاورد؟ بعدها فهمیدم که مربی دروازهبانهای آنها یعنی کوین هیچکاک کنار خط آمده و فریاد زده بود: «ما موندیم! ما موندیم!» به این معنی که نتایج به سود آنها رقم خورده بود و دیگر خطر سقوط آنها را تهدید نمیکرد. به نظرم این باعث شد کمی بازی را رها کنند. آنها به فکر تاثیر نتیجه آن بازی بر روی ما نبودند. فکر میکنم پس از قرار داشتن تحت فشار زیاد، چنین چیزی طبیعی باشد؛ آنها احساس آسودگی خاطر کردند و در دقایق پایانی با آرامش بازی کردند. و به همین دلیل آن اتفاق رخ داد.
در همین حال ما در زمین ساندرلند منتظر بودیم. لحظهای به این فکر بودیم: «دیگه قهرمان شدیم چون اونها باید در دقایق پایانی دو گل بزنند.» من کنار خط فریاد میزدم: «چی شد؟ نتیجه چی شد؟» به این فکر بودم که: «امکان نداره سیتی بتونه دو گل بزنه. دیگه باید قهرمان شده باشیم!» و دقیقهای بعد شنیدیم که صدای شادی طرفداران ساندرلند بلند شد. با خودت فکر میکردی: «باشه، یک گل زدند ولی نمیتونند یکی دیگه هم بزنند.» بعد باز هم صدای طرفداران ساندرلند بلند شد تا همه ما به یکدیگر نگاه کنیم «یعنی ما رو دست انداختن؟ سیتی نمیتونه ظرف یک دقیقه، دو گل زده باشه.» دیگر کاری از دستمان ساخته نبود. بی حال و بی حس از زمین خارج شدیم. لعنتی، چه اتفاقی افتاد؟ باورکردنی نبود. قبلا هم لحظات بدی در ساندرلند داشتیم: سال قبل یا چندین سال قبلتر، لوله فاضلابی که از بالای سقف رختکن ما میگذشت ترکیده بود و به لباس همه ما گند زده بود... حالا لیگ را در آنجا از دست داده بودیم و طرفدارانشان به خاطر ناکامی ما شادی میکردند.
پس واکنش رییس چه بود؟ یادم میآید پس از بازی در رختکن گفت: «اینها رو به یاد داشته باشید. شما جوونترها مدت زیادی اینجا میمونید... باز هم گذرتون به اینجا میافته... یادتون باشه وقتی لیگ رو باختید، این جماعت چطور خوشحالی میکردند...» همین کار را هم کردیم. سال بعد برگشتیم و قهرمان لیگ شدیم.