توپ با دستهایش رابطهای عاشقانه دارد. از هم جدا نمیشوند. اصلا انگار توپها جایی را امنتر از آغوش فندخهآ پیدا نمیکنند. همان لقبی که بر روی داوید نهاده شد تا قفس توری اولدترافورد را مانند نگهبان قبلی با تمام وجودش حفظ کند. در خانواده تک و تنهاست. بدون هیچ خواهر و برادری. تنها مربی و دوست زندگیاش پدرش بود. جا پای او گذاشت اما حالا همه خوزه را به عنوان پدر دخهآ میشناسند نه داوید را پسر دروازهبان سابق ختافه.
در شش سالگی با رنگ موهای خاصش از هر جای زمین مشخص بود. مادرش یک زن خانهدار بود که تحصیل فرزندش اولویت اصلی او بود و با تضمین درش خواندن، داوید را در آکادمی بسیار گران «کاسارابئلوس» که زیر مجموعه اتلتیکو مادرید است ثبت نام کرد. تا چهارده سالگی در همه پستها بازی کرد اما آنقدر کند بود که به پیشنهاد مربیاش درون دروازه قرار گرفت. آنقدر بسکتبال بازی کرد تا قدش بلند شود و در ۱۷ سالگی بتواند به لباس روخیبلانکو برسد. ماحصل عشق پدر و مادری فرهیخته شد آقای سیو. آقای مهار. رمز زندگیاش تعادل است. چیزی که مادرش میخواست. تعادل بین تحصیل و ورزش. عشق و زندگی. شاید برای همین است نامزدش همیشه با خوشحالی جلوی دوربینها گفته: «داوید همیشه برای من وقت خالی دارد و من از این بابت خوشحالم.»
آن قدر با آگوئرو صمیمی بود که در زمین بازی وقتی توپ را میگرفت ناخودآگاه اول به دنبال او میگشت. با چشمان تیزبینش. همان چشمی که در زمین چمن بر روی آن لنز میگذارد تا مشکل دوربینی تاثیری روی عملکرد خیرهکنندهاش نگذارد. همان چشمی که قرار بود در سال ۲۰۱۲ آن را عمل کند تا دیگر بیرون از زمین عینک نگذارد اما نه لنز و نه عینک تاثیری روی دید فوقالعاده او ندارند.
در بدترین دوران یونایتد، بهترین است. شماره یک به او میآید. از آخرین خریدهای فرگوسن است که مثل خیلیهای دیگه شاهکار از آب درآمده. با او شوخی میکنند که روی کیانو ریوز در ماتریکس و در صحنهای که گلولهها را کنترل کم کرده. راست میگویند. انگار توپها جلوی او میایستند و با تور غریبی میکنند. صد چشم دارد و صد دست. شاید بیشتر. اسمش را بگذارید هزاردستان، نسخه افسانه داوید دخیا کوینتانا.
خواندن این مطلب توصیه می شود : https://www.tarafdari.com/node/1195508