از وقتی یادمه به همه چیز اهمیت می دادم
همه چیز از نزدیکترین ادما بهم
تا گدایی که گذری می دیدم و روزمو بگا می داد
حتی از این که یکی اشغال بریزه تو خیابون نمی تونم بیخیال رد بشم
ی بار زد به سرم گفتم چرا همیشه من تحمل کنم
ی بابایی که رو مخم رفته بود کمین کردم خفتش کردم هر چی داشت گرفتم
سه روز نتونستم بخوابم تا رفتم وسایلش رو پس دادم و ازش معذرت خواستم
دوست دادم پول دار باشم
ولی وقت عمل می رسه نمی تونم از هر راهی پول دربیارم
دوست دارم عشق و حال داشته باشم
ولی پاش که می رسه نمی تونم تن به هر رابطه ای بدم
حرف و رفتار ادما خیلی روم تاثیر می ذاره
یکی رو که دوست دارم ی خورده بد تا تا کنه باهام می شاشه تو تمام روزو هفتم
چند روز می رم تو کما تا کم کم خوب شه حالم
البته همیشه تا ی خورده حالم بهتر میشه می رم تو جمعو خودمو زدم به کسخل بازی هیچی بروز ندادم ولی خب نه همیشه و تو هر جمعی واسه همین زیاد هم با کسی نمی پرم
ی مشکل دیگه هم دارم خیلی رو هستم
بلد نیستم ی خورده زیر بازی کنم
ی خورده سیاست به خرج بدم
مثل خر حرفمو می زنم
احساسمو می گم
خواستمو می گم
داد می زنم
...
به ادما که نگاه می کنم
حسرت می خورم
حسرت ی کم بی وژدانی
ی نوک سوزن بیخالی
قدر باره ی مورچه کارگر سیاست و زیر و رو کشی
حسرت لاشی شدن
لاشی بودن
لاشی زیستن
حسرت این که کیر بکنم تو اعصاب همه
فقط خودمو ببینم
فقط خودمو بخوام
تخمم نباشه
بچگی گذشت
نوجوونی گذشت
جوونی هم گذشت
سی سالمه
بازم که همون گهم
پس می گن ادما تغییر می کنن
کوشش اون تغییر
خدا یا منم لاشی کن یا کس خوار تو و عظمتت