در نزدیک مسجدی ،فرد پولداری زندگی میکرد ،که رستورانی داشت و همیشه مشغول جشن و موسیقی بود و برای مشتریان؛ مشروب سرو میکرد.
ملاهای مسجد از این کار گلایه میکردند و همیشه بعد از خوندن نماز،از خدا میخواستن که عذابی سخت به این فرد نازل کنه و میگفتن : "هرکه از خدا از ته دل چیزی بخواهد ،خدا مستجاب میکند"
بعد از مدتی ،رعد و برقی به رستوران برخورد کرد و تمام رستوران با خاک یکسان کرد.
رستوران دار به این باور رسید که که رستوران او بخاطر این دعا های ملاها ،آتش گرفته.
و بخاطر همین موضوع ،از ملاهای مسجد، به دادگاه شکایت کرد.
قاضی ؛ملاها را خواست و از انها جوابی خواست : ولی ملاها قبول نکردند و گفتن این موضوع دروغ هست و اعتقادی به مستجاب شدن دعاهای خود نداشتن.ولی از طرفی فرد رستوران اعتقاد داشت که این موضوع بخاطر دعا کردن آنهاست.
قاضی با حالت درماندگی گفت این پرونده پر از تناقض هست!:
از یک طرف ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا ایمان ندارند !
و از طرف دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد …!
نتیجه : زندگی شخصی خودمان چقدر تناقض دارد؟