❤ به نام خدا ❤
حزب 🔰سناتورز🔰 مشترکاً با حزب 🎓دکتران🎓 تقدیم می کند
موضوع : داستان Black Ops 1
درباره بازی :
ندای وظیفه : بلک آپس (به انگلیسی: Call of Duty: Black Ops) یک بازی ویدئویی در سبک تیراندازی اول شخصاز مجموعه بازیهای ندای وظیفه است که توسط شرکت آمریکایی تریآرک ساخته شده و بوسیلهٔ اکتیویژن در ۹ نوامبر ۲۰۱۰ برای پلیاستیشن ۳، اکسباکس ۳۶۰، مایکروسافت ویندوز، وی، با نسخهای جداگانه که توسط اِن-اسپیس برای کنسول بازی دستی نینتندو دیاس منتشر شد.
داستان :
برای نشان دادن واقعیتهای شخصیتها و ترور کردن آنها، برای نشان دادن جنایتها و کثیفی آنها، برای نشان دادن یک تفکر مهم و تأثیرگذار. خندهدار است! بله خندهدار است؛ اما از آن خندههای تلخ! وقتی مینشینیم روی مبل، زیر کولر، و تلویزیون را روشن میکنیم، نیم ساعت پای اخبار داغ مینشینیم و سرمست و راضی بلند میشویم و میرویم سراغ ناهار از اینکه خب اوکی! “امروزم که فهمیدم دنیا دست کیه”؛ اما، معلوم نیست که اصلاً “دنیا دست کیه”! اینگونه است که ما میشویم، انسانهای دسته چندم! اینگونه است که از انسان متفکر و تحلیلگر، میشویم محصول! بارکد میخوریم و بستهبندی میشویم و میرویم وسط سیاهی لشگر! آری خندهدار است! از همان خندههایی که پشتش، هزاران هزار اشک نریخته نشسته… . بگذریم، تری آرک و رفقا هم خوب میدانستند که اصلاً قضیه از چه قرار است و چه میگوید. خب خوبی تمام ماجرا هم آن است که آنها از همان ابتدا تکلیفشان را با اثری که خلق کردهاند، مشخص هم کرده بودند؛ دروغ، دروغ است و به عنوان تاریخ در کتابها ثبت میشود! بَه بَه!
به رسم همیشگی هزار و یک شب، بگذارید تا با یک شرح کلی از داستان بازی آغاز کرده باشیم. خب، داستان بازی، ما را در نقش شخصی به نام الکس میسون تنها میگذارد. جنگاور و شخصیتی مهم که بعدها، بسیار هم باارزش میشود. داستانی که در دوره بسیار پر التهابی روایت میشود. دنیایی که در آن، آلمان نازی، بار و بندیلش را بسته و از میدانها دور شده، ولی حالا، جانشینی به بزرگی شوروی دارد! دنیایی که دو سر دارد و یک سرش، شوروی و دیگری آمریکاست! جایی که شوروی و آمریکا، مدام برای یکدیگر خط و نشان میکشیدند، اما خب، اوضاع به مراتب خطرناکتر از اینها بود، چرا که با رو در رو شدن مستقیم آمریکا و شوروی، احتمال وقوع جنگ جهانی سوم بسیار زیاد بود و باقی داستان را که همه ما میدانیم. اینجاست که سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی مهم میشوند که در ادامه مقاله، بیشتر توضیح خواهیم داد.
الکس میسون، یکی از مامورین ویژه SOG به همراه باقی دوستان، شبی در جریان مأموریت چهل، که یک مأموریت سری برای سرنگونی حکومت فیدل کاسترو است حضور یافته(شروع مستقیم بازی در کوبا پس از بیدار شدن میسون). میسون در حال دریافت اطلاعات از جاسوسشان، کارلوس است که البته، هنگامی که میخواهند اولین تحرکات را آغاز کنند، ناگهان با دخالت مأموران حکومتی مواجه میشوند و در حالی که آنها سه-چهار نفر هستند، یک لشگر از مأموران حکومتی را سرنگون میکنند و الفرار (!) اما این پایان ماجرا نیست و در ادامه، الکس میسون و دوستان، (به خصوص وودز) در جریان حملات سازماندهی شده آمریکا، موفق میشوند تا با حرفهایترین و خفنترین روش ممکن، به محل سکونت فیدل کاسترو حمله کنند و فیدل را در حالتی که اصلاً اینجا نمیشه توضیح داد به قتل برسانند! پس از آن، در حالی که میخواستند از شر نیروهای حکومتی خلاص بشوند، متاسفانه میسون بین نیروهای فیدل جا میماند و مهمان آنها میشود! و این یعنی اوضاع اصلاً به نفع میسون پیش نمیرود و از طرفی، حسابی به نفع آمریکا پیش میرود (در واقع، فیدل کاسترو یکی از مهمترین مخالفین آمریکا بوده که البته هیچگاه به دست آمریکاییها کشته نشد!). صحنههای بعدی بازی، گویی دوباره همه چیز را به حالت اول برمیگردانند. جایی که میسون، پس از دستگیر شدن توسط حکومت کوبا، خودش را زیر پاهای فیدل کاستروی واقعی میبینید (در واقع، حالا متوجه میشویم که شخصی که کشته شد، بَدَل کاسترو بوده و عملیات، ظاهراً ناموفق تمام شده).کاسترو نیز، او را تقدیم به متحد روسیِ خود، جنرال دراگوویچ میکند. در میان اعترافات میسون، متوجه میشویم که دراگوویچ، او را به یک زندان و اردوگاه کار اجباری به نام Vorkuta فرستاده است که ۵ سال سخت را در آنجا گذرانده. و بازهم یک حرکت هنرمندانه دیگر از تری آرک را شاهد هستیم! زمانی که میسون، پس از یادآوری خاطرات زندان، خودش را به همراه ویکتور رزنوف میبیند! بله! همان رزنوفی که در Call Of Duty: World At War به عنوان یکی از افراد مهم شوروی دیدیم! آنها در همان صحنه با یکدیگر درگیر میشوند، اما پس از مدتی، زندانبان خودش را وارد ماجرا میکند و رزنوف را کتک میزند، در همان حال، میسون زندانبان را به قتل میرساند و فرار شروع میشود. جالب است بدانید که میسون و رزنوف پس از این دعوا با یکدیگر آشتی نکرده بودند، بلکه اصلاً این قضیه دعوا، یک نمایش بود، برای فرار از زندان و کشاندن زندانبان به داخل محوطه مرگ! حالا دیگر نقشه فرار عملی میشود، آنها تک تک موانع را کنار میزنند و به جلو میروند تا اینکه به طور کلی از محوطه زندان خارج بشوند. پس از رسیدن به وسایل نقلیه، ظاهرا تنها افرادی که با استفاده از مهارتشان موفق به خروج از محوطه زندان و رسیدن به قطار میشوند، میسون و رزنوف هستند، اما متاسفانه، الکس موفق به پریدن در قطار و فرار از دست مأموران میشود، اما رزنوف، همانجا میماند و دستگیر میشود.
میسون عازم آمریکا میشود و به همراه با جیسون هادسون به پنتاگون می رود تا رئیس جمهور را از نزدیک ملاقات کند. جان.اف.کندی او دستور قتل دراگوویچ را به میسون و تیمش می دهد. جالب اینجاست که میسون در یک لحظه فکر میکند اسلحهای به سمت کندی گرفته و می خواهد او را به قتل برساند. اینبار میسون و تیمش به یک پایگاه موشکی در شوروی می روند تا جلوی پرتاپ یک موشک را بگیرند آنها در ابتدا Weaver را می بینند که یک چشمش توسط Kravchenko فرمانده دارگوویچ زخمی میشود. الکس همه چیز را عوض میکند و مییخواهد که تیم ابتدا ویور را نجات بدهد و بعد به سراغ موشک بروند. تیم کمی دیر به محل میرسد و موشک پرتاپ میشود اما میسون با یک راکت موشک را در هوا منفجر میکند تیم به سرعت از منطقه خارج، و پایگاه نابود میشود. پس از تمامی این اتفاقات، میسون برای برنامهریزی حملات دیگر به ویتنام میرود تا صحبتی با افراد مهم داشته باشد که البته، همانجا اوضاع خراب میشود و درگیری شدیدی با ویتنامیها شکل میگیرد. پس از اتمام درگیریها، به تیم خبر میدهند که یک روسیِ فراری در یکی از ساختمانهای شهر پنهان شده! حال این فرد، فرصت مناسبی برای استخراج اطلاعات به شمار میرود. پس جنگاوران ویژه عازم شهر میشوند. پس از درگیریهای سنگین در شهر، میسون و وودز، هرطور شده به داخل ساختمان مهمِ داستان پرتاب میشوند و پس از پاک شدن ساختمان، میسون در کمال ناباوری رزنوف را میبیند! رزنوفی که قبلتر در ماجرای فرار از زندان دستگیر شده بود حالا اینجا است، اما هیچ توضیحی درباره اینکه چطور زنده ماند نمیدهد (قضیه مشکوک است!).
همانطور که میدانید، اتفاقات اصلی بازی حول بمبی شیمیایی به نام Nove 6 میگذرد؛ پس بازجوی ابتدای بازی (همان صندلی و همان اتاقی که اولین بار دیدیم) از میسون منبع انتشار اعداد لازم برای بمب Nove 6 را میخواهد که میسون، به هادسون و ماجرای دستگیری Daniel Clarke اشاره میکند! حال در نقش هادسون هستیم ویور را می بینیم که کلارک را گرفته است هادسون از او می خواهد که توضیح بدهد که چرا با دراگوویچ همکاری میکرده و او میگوید که با دانشمندی نازی به نام Steiner همکار بوده و بر روی پروژه Nove 6 کار میکردند. در همین لحظه است که نیروهای دراگوویچ به آن ها حمله میکنند اما کلارک که از قبل به فکر چنین روزی بود سلاحها را در اختیار آنها قرار می دهد و جنگ بر روی پشت بام های هنگ کنگ آغاز میشود. ویور از یک ارتفاع زیاد می پرد هادسون هم همینطور اما کلارک نمی رسد، هادسون دستش را میگیردو پس از آن است که کلارک سعی میکند آدرس یک منطقه در شوروی را به آنان برساند. استانیر همانجاست و میگوید اعداد از همه چیز مهمتر هستند اما قبل از اینکه بتواند حرف دیگری بزند تیری به سرش میخورد و او هم به قتل میرسد. البته پس از آن ماجرا، هادسون و ویور موفق به فرار میشوند. میسون بیان میکند که هادسون و تیمش برای پیدا کردن محلی که کلارک به آنها داده بود عازم روسیه شدند و من و و تیمم هم به ویتنام رفتیم تا Kravchenko را بکشیم. بازجو از میسون میپرسد رزنوف چیزی درمورد Nove 6 به تو نگفت؟ و میسون جواب می دهد که رزنوف برای من داستان آخرین ماموریتش تو ارتش رو تعریف کرده بود. رزنوفی که دستگیر شده بود!
حال به نقش ویکتور رزنوف میرویم. جنگ جهانی دوم به پایان رسیده اما هنوز گروهی از نازیها باقی ماندهاند. پس نیروهای ارتش به فرماندهی دراگوویچ به آنها حمله میکنند تا استاینر را هم پیدا کنند. بعد از یافتن استاینر آنها به یک کشتی نازی میروند تا Nave 6 را بیابند بعد از پیدا کردن این ماده دراگوویچ خیانت می کند و رزنوف و تیمش را درون سلولهایی زندانی میکند که گازهای سمی همه جا را فرا گرفتهاند. اما هرطور که شده، رزنوف و تیمش موفق به فرار میشوند که دراگوویچ آنها را به Vorkuta میفرستد.(اشاره به داستان آشنایی با میسون).
ماجرا دوباره به ویتنام بازمیگردد. هلی کوپتری در آب غوطهور است تلاش می کنیم تا در باز شود اما درگیر کرده دیگر اکسیژن در حال تمام شدن است که رزنوف از راه میرسد و در را باز می کند (خیلی جالب است که رزنوف همه جا به همراه میسون آمده در صورتی که حتی یک توضیح درست و حسابی درباره زنده ماندش نداده است!). خلاصه هر طور شده، تیم به روستای آن اطراف میرسد و پس از پاکسازی این محل میسون به تونلی میرود که به پایگاه مخفی راه دارد. او ناگهان رزنوف را نیز در کنار خود میبیند! (ببینید که بازهم به طور ناگهانی رزنوف وارد ماجرا میشود!). پس از یافتن اتاق Kravchenko میبینیم که او زودتر فرار کرده اما اطلاعات درون اتاق نشان می دهد دراگوویچ تحقیقات بر روی Nove 6 را به اتمام رسانده و حال میخواهد آن را منتشر کند ناگهان تونل میلرزد و میفهمیم که استادِ بزرگ، Kravchenko در آن بمب کار گذاشته! میسون به سختی از میان سنگهای ریخته شده خودش را نجات میدهد اما راهش بسته میشود. بزرگوار دست از تلاش بر نمیدارد و سرانجام نجات پیدا میکند و به همراه وودز از محل خارج میشود. به آنها خبر می رسد که یک هواپیما به همراه Nove 6 سقوط کرده! میسون به محل سقوط میروند تا آن را بیابد. پس از رسیدن به محل و باز کردن در جعبه میبینیم که یک سورپرایز درون آن است و اینجاست که روشن میشود همه این اقدامات یک تله بود برای به دام انداختن آنها سپس هواپیما دوباره از روی کوه به زمین میخورد و میسون، وودز و بومن دستگیر میشوند. بازجو بیان می کند وقتی شما در ویتنام بودید، هادسون و ویور به شوروی رفتن تا در مورد اون اطلاعات کلارک سرنخهایی به دست بیارند!
خود را در نقش Mosely میبینیم. وظیفه ما نشان دادن راه امن به هادسون و تیمش روی زمین می باشد. سرانجام تیم راه امن را پیدا می کنند و به محل مورد نظر میرسد اما اثری از استاینر نیست (بازهم اوضاع مشکوک میشود). ناگهان صدایی میگوید: من استاینر هستم، دراگوویچ در حال از بین بردن تمامی مدارک هست و احتمالا میخواهد من را نیز بکشد. من در منطقه Rebirth Island میباشم و اگر شما امنیت مرا تامین کنید من با شما همکاری می کنم. بازجو بازهم از میسون میخواهد که منبع اعداد را بیان کند چون او هم یکی از افرادی بوده که برای انتشار بمب انتخاب شده اما میسون به یاد کشتن Kravchenko میافتد. در ابتدای مرحله بومن توسط یک افسر شوروی کشته می شود اما وودز و میسون میتوانند فرار کنند و با یک بالگرد به مقر Kravchenko میروند؛ که خب خوشبختانه در آنجا زندانیها را آزاد میکنند که در بین آنان رزنوف نیز حضور دارد. وودز و میسون به اتاق Kravchenko میرسند و در همان حال که Kravchenko میخواهد همه را به جهنم بفرستد، وودز دخالت میکند و خودش و Kravchenko را از پنجره به بیرون میاندازد. میسون متوجه میشود که استاینر در Rebirth Island پنهان شده!
میسون و رزنو به پایگاه استاینر می رسند در همین زمان ویور و هادسون نیز در حال جنگ با نیروهای دراگوویچ برای رسیدن به استاینر هستند. رزنوف و میسون پس از درگیری به اتاق استاینر می رسند الکس به استاینر می گوید: این پایان تو خواهد بود. اما استاینر داستان زندان رو تعریف میکند و به میسون میگوید که نمیداند چه کارهایی که روی او انجام ندادند! استاینر ادامه میدهد کشتن من جلوی Nove 6 رو نمیگیره. اما رزنوف جواب میدهد که من اهمیتی به Nove 6 نمیدهم، اسم من ویکتور رزنوف هست و من انتقام خودم را خواهم گرفت. از سوی دیگر هادسون و ویور به پشت شیشه اتاق استاینر میرسند و میبینند که به به! میسون هم دارد همین جملات را تکرار میکند! من ویکتور رزنوف هستم و من انتقامم رو خواهم گرفت درست وقتی که میسون استاینر را می کشد هادسون او را دستگیر میکند. حالا، متوجه میشویم که رزنوف واقعاً در جریان فرار از زندان به قتل رسیده بود و تمام مدت، این ظاهر شدنهای وقت و بی وقت، همه زاییده ذهن شخصِ میسون بوده! حالا هادسون هم وارد اتاق بازجویی میشود و متوجه میشویم که بازجوها هادسون و ویور بودند. هادسون دست های میسون را باز می کند و از او میخواهد که منبع اعداد را شناسایی کند اما میسون فک هادسون گرامی را پایین آورده و با حالتی نامتعادل وارد سالن میشود. حالا میسون خاطرات مهمی به یاد میآورد. صحبتهای مهمی که در رأس آنها، دراگوویچ بوده. ناگهان مشتی به میسون می خورد و هادسون خطاب به الکس میگوید که روزنوف، حس انتقام را در تو ایجاد کرده و باعث شده که اینطور باشی! حالا دوباره فکر کن و منشأ اعداد را بگو! میسون کمی فکر می کند و به یاد روز دستگیری در کوبا می افتد و نوشته روی کشتی را به هادسون اطلاع میدهد! بله Rusalka منبع انتشار اعداد است. حالا وقت انتقام واقعی فرا میرسه! الکس میسون و ویور به سراغ کشتی در خلیج مکزیک میروند و پس از در اختیار گرفتن اسناد، متوجه میشوند که دراگوویچ در زیر آب مخفی شده! حالا دقیقاً وقتش است! میسون به کمک تیمش، دراگوویچ را پیدا میکنند، میسون انتقام میگیرید، دراگوویچ را به قتل میرساند، و فریاد پیروزی، گوش همه را کر میکند… .
به رسم یادگار ❤❤❤
پایان ❤❤