با هر رنگی که مینویسه سیاه میشه، دیگه نمیدونه چی حال میده، هیچی
بی انگیزه ترین فرد زمین تو هر کوچه ای که می ره تهش دیوار میشه
سیاه مسته، بلکه شاید یه دفعه بیوفته، شبیهِ یه اتفاق، قیامت شه
اگه قیامتی باشه، شاید خودِ خدام از این مریضای سیاستی باشه
سیگار خرید، باقی پولشُ یادش رفت بگیره، فندکُ زد کلیک، ادامه داد به راهش با نفرت
چقدر کلنجار رفته بود تو خودش، دهنش از همه ساکت تر
یه پوک زد، خیابون دورِ سرش چرخید به سرعت، همه از الان بودن اون از یه رُبع بعد
به صندوق صدقه محکم یه مشت زد، گفت کلیدی نمیخوره به قفلم، از این به بعد دیگه همه چی به تخمم
فحش و نگاهای چپ، خنده به موهای ژولیدم و لباسای بد
اون تو یه دنیای دیگه بود، نقل مکان کرده بود از جایی که همه بودن رفته بود
برنده ی جایزه ی کسالت هفته بود، سفر نمیرفت، ولی ساکش رو بسته بود
اون ماییم، مضروبِ عروسِ جهل، راز و نیازاتون قبول حق، اون ماییم، مقابل اکثریت، چهره ی ناراضی و عبوسِ شهر
میشه یه مَرد رو کشت ولی ایده هاشو نه، با اره اومد تنه ها رو قطع کرد، پیش خودش فکر می کرد ریشه هارو زد
عضله ها مُردن اندیشه ها موند، جور نیست خیلی چیزا با سلیقه هاتون
جایی که آشناهای تو پرسه میزدن، برای اون میدونِ غریبه ها بود، اون گردبادِ تویه کویر آروم
بهش پیله کردی یه نگاه بهت کرد ولی جوابتو نداد، نمیدونستی توش دنبال چی بگردی
بزدل ها خوابیدن ولی اون فهمید و شد یه شیر وحشی
غرید نمیخواست شیکارت کنه، غرید واسه اینکه بیدارت کنه
خواب خیلی سنگینیه، غرید شاید بشه بیداری رو نگاهش کنه
همه خواب میبینن اون حقیقت رو، شاید همسایت باشه یه روز برگردی خونه ببینی با یه تیر سوراخ کرده شقیقش رو
یه یادداشت نوشته آخرین وصیتش رو، ساده مینوشت ساده گوش نکن، هنوزم تو خوابی وانمود نکن
حتی یه بار تیر به سیبلِ آرزوش نخورد، از تشنگی مُرد آبِ جوب نخورد
اون ماییم، مضروبِ عروسِ جهل، راز و نیازاتون قبول حق، اون ماییم، مقابل اکثریت، چهره ی ناراضی و عبوسِ شهر