مطلب ارسالی کاربران
کریص قهرمان پرتقال
مافیای ارژانتین داشت پیشروی میکرد . مقاومت مردم پرتقال داشت به پایان میرسید . اما ان ها با جان و دل از وطن خویش مراقبت میکردند . مافیای مسی که میدید جنگیدن با این مردم قدرتمند سخت است با مشاورت دیماریا تصمیمی جالب گرفت . وی به مردم پرتقال قول ی داد . ان ها بگفتتتند که پرتغالیان قهرمانی بیاورند و ان قهرمان روی کوه لیسبون قرار گیرد . و پس از ان کودی به سوی غرب شلیک کند. هر کجا که کود فرود امد انجا مرز ارژانتین کثیف و پرتقال میشد . مردم سرامیمه شدند . در حال بحث در مورد قهرمان بودند که ناگهان بیلی بر جلوی ان ها فرود امد . کریص بزرگ با بیلی زرین مردم را بگفت : ای مردم . به دل خوییش نگرانی ندهید . تا من اینجا هستم نگذارم که وطنم دست مافیای مسی بیفتد . همهمه خوابید . ناگهان مردم شروع به تشویق شیخ بزرگمان کردند . سرانجام روز موعود رسید . کریص جورجینا بدر و شماری از مریدان کریص بر روی کوه رفتیم ( من نیز بودم ) یا لیسبون را از دست میدادیم . یا کل پرتقال را میگرفتیم . مسی کثیف به کریص سه بار فرصت پرتاب کود داد . نخست من به عنوان شاگرد ارشد وی پیش شیخ برفتم و بگفتم : یا کریص . وین مردم و مرز و بوم چشمشان به توست . گر تو نتوانی این کود را جای خوب نهی . لیسبونمان از دست خواهد رفت . کودتان را پرتاب کنید تا جایی در خاک ارژانتین مافیایی فرود اید و کشورمان وسعت یابد. سپس کریص نخستین کود را بپرتابید . وین کود تا کوچه ممد قولی زاده لیسبون برفت . مردم نا امید شدند . برای بار دوم جورجینیا امد . وی از من بخاست که پرده ای دور وی و کریص بزنم تا نامهرمان نبینند . سپس بوسه ای بر وی بزد و سخنان من را باز گو بنمود . وی اثری نداشت . کود جایگاه دوری نرفت .
سراسیمه مردم پرتقال مینگریستند . لیسبون تاریخی داشت دست مافیای مسی می افتاد . زن و کودک و فرزند مینالیدن و گریه میکردند . بدر که وین را بدید. به پیش کریص برفت و پرده را کشید و مشغول بشد( نمیدانم مشغول چه کاری ؟ احتمالا عرفان با وی ) پس از ان شیخمان ماننده عقابی پر های خویش را باز کرد و کود خود را رهانید . وین کود یک روز و نیم در حال سفر بود و در منطقه ای به نام paradise ( بهشت به دلیل اقشته شدن به کود کریص ) نام گذاری شد . مسی کثیف هر چیز که در پرتقال به دست اورده بود از دست بداد و سباه اندوهناک وی به ارژانتین بازگشتت . جسد بی کم جان کریص بر روی کوه لیسبون افتاد . جورجی ان را در اقوش بگرفت و داشت می گریست که بدر باز هم کریص را ببرد ودرون پرده و مشقول عرفان شد.( به زور بانو جورجی را نگه داشتم ) کریص ماننده گرگی درنده زنده بشود و در میان تشویق مردم پرتقال به خانه خوبش برگشت ..
mr vulture مرید کریص