من آن گرگ پر از درد جدا گشته از این گله
تو آن میش دگر باش لباس گرگ تن کرده
منم مشغول در رفتن ز های و هوی جنگلها
تو اما خود همان جیغی که مردم میکشن در ده
منم کلی میان اجتماع تکه های پرت
تویی فردی که عالم را درون من کنی ذره
خدافظ نمیگویم به هنگام وداع اما
خداحافظی کند وقتی که در رفتی از این دره