در نسخه جدید مجموعه «داستان من در لیورپول»، سامی هیپیا، کاپیتان سابق قرمزها و برنده لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۰۰۵، به دوران خاطرهانگیز و موفق ۱۰ ساله خود در آنفیلد نگاهی میاندازد.

🔻لیورپول باشگاه مورد علاقه من در جوانی بود.
اولین پیراهن لیورپول من با طرح «کندی» روی آن بود، با نوارهای سفید. هنوز عکسی از زمانی که برای لیورپول بازی میکردم دارم و آن پیراهن اول را در دست دارم. در اوایل دهه ۸۰ لیورپول کاملاً موفق بود، بنابراین فکر میکنم از آن زمان آمده است. من حتی ۱۰ ساله هم نبودم، بنابراین شما همیشه شروع به دنبال کردن باشگاههای موفق میکنید، شاید بیش از هر چیز دیگری. من هیچ سابقهای نداشتم که والدینم طرفدار لیورپول باشند.
در آن زمان، بازیها فقط ساعت ۳ بعد از ظهر شنبهها پخش میشدند، آنها هر شنبه یک بازی را به صورت زنده در فنلاند نشان میدادند. من شنبهها را به یاد دارم، چون در فنلاند ساعت ۵ بعد از ظهر شروع بازی بود. بنابراین، ما قبل از بازی به سونا میرفتیم و سپس برای بازی آماده میشدیم و همیشه ساعت ۵ بعد از ظهر شنبهها جلوی تلویزیون بودیم. این یک سنت عالی بود. مثل این روزها نبود که هر روز بازی داشته باشید؛ همیشه شنبهها ساعت ۵ بعد از ظهر جلوی تلویزیون و لیگ برتر را تماشا میکردیم. من گاهی خوش شانس بودم که بازی لیورپول را نشان میدادند.
راستش تیم مورد علاقه پدرم... [سرفه میکند]... از منچستر بود. شاید به این خاطر بود که آن موقعها توی خانه دعواهای کوچکی داشتیم، میدانید، برای طرفداری. اما او باشگاه مورد علاقهاش را عوض کرده! الان لیورپول است.
وقتی در سال ۱۹۹۹ با لیورپول قرارداد بستم، انگار همه چی تمام شد یا رویایی بود که به حقیقت پیوسته بود، این که میتوانم با باشگاه مورد علاقهام قرارداد ببندم.
🔻من اولین بار جرارد هولیه را وقتی که برای دیدن بازی من به هلند آمد، ملاقات کردم و بعد از آن همیشه او را دیدم.
احتمالاً آن اولین لحظهای بود که فهمیدم، "هی، این ممکن است اتفاق بیفتد" چون من با مربی ملاقات کردم و او داشت برنامههایش را با من میگفت. او فقط گفت که با من برنامهریزی میکند، که من در سالهای آینده یک مدافع میانی دیگر در برنامههایش خواهم بود. و اگر او اینطور فکر میکرد، خیلی خوشحال میشدم. اما آن موقع هیچ ایدهای نداشتم که اوضاع چطور پیش خواهد رفت. من همیشه خیلی متواضع و آدم فروتنی هستم.

من به لیورپول آمدم تا تمام تلاشم را بکنم و حالا بعد از آن خیلی خوب است که بهترین عملکردم، دوران حرفهایای را که در باشگاه فوتبال لیورپول داشتم، برایم رقم زد. آن روزی که قراردادم را امضا کردم، اگر کسی میآمد و به من میگفت: «تو 10 سال آینده را اینجا خواهی گذراند و این و آن را خواهی برد و اینقدر بازی خواهی کرد»، باور نمیکردم. مثل این بود که 10 سال در یک رویا زندگی کرده باشم.
🔻ما در فصل اول حضورم هیچ جامی نبردیم، اما من خودم را به عنوان یک بازیکن لیگ برتر تثبیت کردم.
یکی از بزرگترین جوایزی که به صورت انفرادی بردهام، جایزه بازیکن ماه لیگ برتر بوده است. مدافعان زیاد این جایزه را نمیگیرند و این اتفاق در اولین فصل، در ماه نوامبر، افتاد. من هنوز این جایزه را در خانه دارم و این برای من خاص است.
همچنین رفتار باشگاه با من خاص بود، چون سه ماه بعد از آمدنم، در بازی مقابل وستهام، بازوبند کاپیتانی را گرفتم. ما خارج از خانه بازی میکردیم و به رختکن رفتیم و بازوبند را به دستم بستیم. جیمی ردنپ کاپیتان اول و رابی فاولر کاپیتان دوم بودند و هر دو مصدوم بودند. بعد من بازوبند را گرفتم و کاملاً گیج شده بودم که این اتفاق ممکن است، اما در عین حال بسیار خوشحال هم بودم.
و همچنین بعد از سه ماه، باشگاه میخواست قراردادم را تمدید کند. این به من نشان داد که باشگاه در چه وضعیتی است. من یک قرارداد چهار ساله امضا کرده بودم و بعد از سه ماه، باشگاه میخواست قرارداد جدیدی به من پیشنهاد دهد.
فصل دوم البته منحصر به فرد و خاص بود زیرا ما جام اتحادیه، جام حذفی و جام یوفا را بردیم. آن فصل خیلی سخت و خسته کننده بود، اما تجربهای بود که دیگر هرگز قادر به تکرار آن نخواهید بود.
من آدم نسبتاً آرامی هستم، اما عصبی هستم و در طول دوران حرفهایام همیشه قبل از بازیها معده درد داشتم... طوری که مجبور میشدم قبل از بازی پنج یا شش بار به دستشویی بروم! به این خاطر بود که معدهام درست کار نمیکرد، اما این یک اضطراب خوب بود. احساس میکردم وقتی این اضطراب را دارم، میتوانم بیشتر از خودم بهره ببرم.
بعداً تصمیم گرفتم که اگر اضطرابم از بین برود، دیگر بازی نکنم. اما هرگز آن را از دست ندادم، تا آخرش آن را داشتم و این دلیل توقف بازیام نبود.

🔻وقتی رافا بنیتس در سال ۲۰۰۴ جانشین جرارد شد، در ابتدا حس عجیبی داشتم.
شاید خیلی از بازیکنان فکر کنند وقتی مربی جدید بیاید، به نوعی مطمئن نیستند که چه اتفاقی قرار است بیفتد. شاید این فکر کمی به ذهن من هم خطور کرد، اما از طرف دیگر، اگر مربی از من خوشش نیاید، صد مربی دیگر هم هستند که از من خوششان میآید. بنابراین، وقتی او آمد، اصلاً نگران این موضوع نبودم.
همین ذهنیت را داشتم که سرم را پایین بیندازم، در تمرینات سخت تلاش کنم، خودم را برای بازیها آماده نگه دارم و تا جایی که میتوانم خوب بازی کنم.
من دوست داشتم با او کار کنم چون در فوتبال چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. او در مورد مسائل تاکتیکی بسیار دقیق بود و این از نظر فوتبالی هم برای من عالی بود. همیشه در ذهنم این بود که دوست دارم روزی مربیگری کنم و در آن برهه از زندگیام چیزهای زیادی از او یاد گرفتم.
وقتی جرارد هولیه مجبور به رفتن شد، ناراحت شدم. اما از طرف دیگر، ما مربی متفاوتی داشتیم و فکر میکنم بقیهاش دیگر تاریخ است، چون در فصل اول رافا، ما فینال استانبول را بردیم، بنابراین احتمالاً همه بعد از فصل اول خوشحال بودند.

🔻بیست سال گذشته، هنوز نمیتوانم بیشتر از این بفهمم که در آن فینال لیگ قهرمانان چه اتفاقی افتاد.
فقط کافی است به تیم آث میلان نگاه کنید. تیمهای ایتالیایی در آن زمان، اگر ۱-۰ جلو بودند، میتوانستند بازی را کنترل کنند و سپس ۱-۰ پیروز شوند، به شما اجازه گل زدن نمیدادند. شاید شانس ما بود که نتیجه ۳-۰ شد، که آنها در بین دو نیمه فکر میکردند که کار تمام شده است، که کمر ما از قبل شکسته است و ما قادر به بازگشت نیستیم. شاید این به نوعی لطفی برای ما بود.
هنوز نمیفهمم چطور بردیم، چطور برگشتیم. مردم همیشه میگویند برای اینکه چیزی اتفاق بیفتد باید به آن باور داشته باشی، اما آن شب به من نشان داد که حتی اگر باور نداشته باشی، اگر تمام تلاشت را برای چیزی بکنی، آن چیز میتواند اتفاق بیفتد.
فکر میکنم رویای هر فوتبالیستی حداقل یک بار بلند کردن جام قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا است و ما توانستیم این کار را در شرایط باورنکردنی در استانبول انجام دهیم، بنابراین از این بابت سپاسگزارم و از همه همتیمیهایم که توانستیم به فینال برسیم، سپاسگزارم، زیرا قبل از فینال چند مانع بزرگ داشتیم که باید از آنها عبور میکردیم.
فکر میکنم این موضوع آن را خاصتر هم میکند. مرحله گروهی، آخرین بازی که باید با دو گل مقابل المپیاکوس میبردیم و ریوالدو گل اول بازی را زد. در نیمه دوم، باید سه گل میزدیم. و همچنین نیمهنهایی چلسی، فکر میکنم آن بهترین جوی بود که به عنوان بازیکن در آنفیلد احساس کردم، در تمام طول بازی خیلی پر سر و صدا بود.
این برد فینال را حتی خاصتر هم کرد. و شاید وقتی فینال آنطور بود، مردم نیمهنهایی و آخرین بازی مرحله گروهی را به یاد نمیآورند. دیگر هرگز فینال لیگ قهرمانانی مثل آن وجود نخواهد داشت. وجود نداشته و نخواهد داشت.
🔻وقتی در سال ۲۰۰۹ باشگاه را ترک کردم، میدانستم که دوستان و افراد خوب زیادی را پشت سر میگذارم.
اما زندگی ادامه دارد و من از اینکه هنوز عضوی از خانواده لیورپول هستم سپاسگزارم. این را با هیچ چیز عوض نمیکنم.
آخرین بازی من، هنوز آنقدرها هم خوشحال نیستم که فقط شش دقیقه یا چیزی شبیه به آن بازی کردم! اما این تصمیم مربی بود و من همیشه تصمیم مربی را پذیرفتم. جمعیت عالی بود، از ابتدای بازی اسم من را فریاد میزدند و قبل از بازی موزاییک فوقالعادهای درست کرده بودند. آنها میخواستند من وارد زمین شوم.
هنوز هم وقتی به آن روز فکر میکنم و صحنههایی از آن روز را میبینم، احساساتم جریحهدار میشود. هنوزم اشک از چشمانم جاری میشود.

🔻یک سال بعد، نزدیک بود که زیر نظر روی هاجسون به لیورپول برگردم.
روی گفت که دوست دارد من را برگرداند، انگار نقشی دوم بود، چون ما با هم در تیم ملی فنلاند کار کرده بودیم. از آن زمان همدیگر را میشناختیم و من رابطه خوبی با او داشتم. به روی گفتم که الان در بایر لورکوزن هستم و باید در این مورد با آنها صحبت کنم.
با مدیران لورکوزن صحبت کردم، به آنها گفتم که روی با من تماس گرفته و پرسیده که آیا به لیورپول برمیگردم یا نه، و نظر آنها در این مورد چیست؟ میدانستم که آنها به عنوان یک شخص به من احترام میگذارند و میدانستم که در پاسخشان کاملاً صادق خواهند بود. به نوعی فکر میکردم که در این شرایط، آنها هم کمی به من فکر خواهند کرد.
اما آنها گفتند: «ببین، ما خیلی خوشحالیم که تو اینجا هستی و حاضر نیستیم تو را رها کنیم.» خب، برای من همین بود. من آدمی نیستم که دعوا راه بیندازم، سرنوشتم یا تصمیماتی که در مورد من گرفته میشود را میپذیرم. به نظر آنها احترام گذاشتم.
به روی گفتم و توضیح دادم که لورکوزن میخواهد من بمانم، و همین، بحث تمام شد. او به نظر و تصمیم من احترام گذاشت.
صحبتهای هیپیا با کریس شاو در صفحه باشگاه لیورپول