ضمن تبریک سال نو و حلول ماه مبارک رمضان، از همین تریبون 35 سانت سوسیس به اون فردی که به بنده اعلام کرد که این سریال رو ببین، قشنگه هدیه میدم و اعلام میکنم مشتی هستی، سرجمع 20 متر هم به قید قرعه اهدا میکنم به 100 نفر از رایدهندگان سریال در وبسایت imdb، در ادامه میریم واسه معرفی و نقد اثر.
مورد اولی که در مورد فیلمهای با محوریت وایکینگها وجود داره اینه که به مرور زمان، وایکینگها از مردهای سرپنجه و کثیف و حال به هم زن و سیبیل دست خری با پشم و پیل فراوان؛ به سمت بچه مزلف بودن و مدل بودن و ممرضا گلزار و سیفید میفید بودن حرکت میکنن، یعنی شما ببین که یه زمان بزرگ وایکینگها، بابای ویکی بود، بعدش ما در خود سریال وایکینگها، رولو و ارل هارالدسون و کنوت و فلوکی و اریک و یارل بورگ داشتیم، یا در همین سریال فوق، اوبه و رگنار پدر و اوترد پدر رو داشتیم، اما یهو چشم باز میکنی میبینی قهرمانها تبدیل شدن به یه مشت بچه کون (حذف نکن جناب، مطلب نقادانه هست) مانند آیوار بدون استخوان (البته شبیه ناحیهای بدون استخوان بود انصافا) و اوترد پسر و ادوارد و اثلرد و رانوالدر و سیگتریگر و ...
یعنی کل این قهرمانهای مزلف اخیر رو بذار رو هم، یه ذره از پرستیژ و ابهت ایگور که هیچ، حتی نانی تو قلعه هزار اردک رو هم ندارن، یعنی واقعا من تو انتخاب بازیگرتون قضای حاجت کردم.
نکته دیگه در مورد برخی چیزهاییه که در سریال نشون داده میشه، مثلا شما میبینی که استیورا دختر اوترد در فصل آخر، با یک فرد کر و لال جوری به زبان اشاره صحبت میکنه، که صدا و سیمای ایران لنگ میندازه قشنگ، پفیوز خو قرن هشت و نه میلادیه مثلا، این زبان اشاره رو از اونجات درآوردی سگ پدر؟ تازه اونم تو وایکینگها؟ اینا میریدن تو تشت موقع جنگ با اون خودشون رو رنگ میکردن میگفتن ریدمان اودینه شگون داره، ترقی فرهنگی میفهمیدن چیه آخه؟ سس مایونز دلپذیر خل ...
یا یه جا رگنار رگنارسون سر یه مسابقه طناب کشی جوری مجریگری میکرد و جو میداد که شخصا انتظار داشتم استون کلد و مارک هنری بیان وسط فینیشر بزنن، مرتیکه این چه مسخرهبازیه ضبط کردی آخه؟
یه جا دیگه یه وایکینگ با یه ویولن مارک یاماها جوری اجرا میکرد که تصور میکردی خود یهودی منوهین حلول کرده تو طرف.
خود اوترد هم که کلا ژستش جوریه انگار دهه شصت هفتاده و سر چهارراه وایساده مخ بزنه، جلو پادشاه، دست به کمر و دست به سینه جوری ژست میگیره انگار داش فرمونه و قصد داره سیراب شیردون برادران آبمنگل رو بپاشه رو دیوار، پدرسگ قرن نه میلادیه، اون زمان دست به خایه و گردن کج میرسیدن خدمت شاه، ته حرفشون هم سگ درگاهم و عرض عبودیت و فلان بوده، این کار رو نمیکردن درسته پوستشون کنده بود، چی ساختی سگ پدر؟
کشیشها و پدرها و هزار پدرها و پدرصلواتیها و سایر هم که کلا دارای روشنفکری هزاره سومی بوده و خودشون با مقدسات شوخی دستی دارن، شوخی عنه مرتیکه؟ یه عین بعد عیسی رو جا مینداختی به جرم کفر و الحاد درسته پخت میشدی خو ...
و بسیاری سوتیهای دیگه اینجوری.
یکی از اسپانسرهای سریال هم که گویا از شرکتهای تولید فیلمهای بزرگسالان بوده و اوترد هر مورد تانیثی که تو فیلم هست رو یکبار صمیمی میشه باهاش، یعنی هر چیزی که تو زبانهای ژرمن زیرشاخه DIE قرار میگیره رو یه دور اوترد میزنه زمین، عنش دراومده خلاصه.
نکته دیگه در مورد این نبردهای دونفره تو کل فیلمهای وایکینگها هست، در همه نبردها یه طرف، یه فرد دخترکش قرار داره، طرف مقابل هم یه خرس گریزلی هست که همین که سوت شروع رو نمیزنن، جوری از اعماق کون نعره میزنه که هندزفری نداشته باشین امکان داره همسایهها بیان تذکر بدن بهتون، نبرد هم همیشه اینجوریه که یارو خرسه، پدر بچه خوشگل رو درمیاره و میزندش زمین، همین که تبر رو میبره بالا که بزنه شقه کنه، بچه خوشگل چنگ میزنه تو زمین و یه چوبی، دندون گرازی چیزی میاد تو دستش، میکنه تو ساق حریف و حریف میافته زمین، یکی نیست بگه مرتیکه با اون ضربه کی میافته زمین آخه؟ والله ما میریم فوتبال حریف تک به تک میشه تیزی درمیاریم، تا دسته میکنیم تو ساقش، تهش گلر به کمک این مداخله، به زحمت سیو کنه، خطا هم نمیگیریم، خیلی خونریزی بشه آوانتاژ میدیم دیگه، خجالت بکش پدر سگ...
داشتم میگفتم یعد افتادن یارو بچه خوشگل در یک دیالوگ احساسی بهش میکه "پهلوون، والهالا برات ریدن، سفرت سلامت" و رگ پهلوون رو میزنه، پهلوون هم انگار نه انگار که چند لحظه قبل جوری عربده میزده انگار باد فتق داره، با آرامشی الهی و لبخندی روحانی، پیشانی جوان رو میبوسه و به ملکوت اعلی میپیونده، یعنی یه نبرد نیست عین بچه آدم یکی بزنه اون یکی رو بترکونه، صددرصد کامبک توسط بچه کون زده میشه.
داستان سریال هم که بسیار هندی هست، مثلا در یه صحنه اوترد میزنه به شیلد وال سه لایه حریف و یک تنه شیلد وال رو واز میکنه (نمونه همچین چیزی رو بنده فقط در فیلم عزتدار با بازی ماندگار دیلیپ کومار دیده بودم که با یه دونه نون لواش (به عنوان سلاح) به جنگ گروهی مسلح رفت)، استراتژیهای جنگی هم که کلا اینجوریه که یه گردان دانمارکی با کلی ناو هواپیمابر و ناوشکن و ناوچه دارن نزدیک میشن، پادشاه و وزرای نالایق میگن بمونیم تو شهر، هوا هوای لو...، که اوترد بهشون میگه باید قبل از اونا ما حمله کنیم، مکان حمله هم همیشه یه تپه انتخاب میشه، چون مسئولین سرش ریدن، اوترد یه تنه ناوگان رو میسوزونه، دقیقه آخر هم نیروهای کمکی میرسن و دانمارکیا درمیرن تا سری بعد.
آخر سریال هم در قسمت 9 فصل 5 بهترین شخصیت سریال یعنی هستن کشته میشه، سیتریک و فینان تا آخرش زنده میمونن، اوسفرت میمیره، اوترد هم ببنبرگ رو میگیره و به ادوارد میگه مال خودمه نمیدهم بهتان و به عنوان منطقه بیطرف میان وسکص و اسکاتلند باقی میمونه (خطر اسپویل)
خلاصه که کلا فیلم بسیار زیباییه
نمره بنده به سریال نیازمند تلاش بیشتر هست.