متشکرم نظرتون هم بنویسید.
متن:
مثل جسم خالی شدم که بوی مرگ میده
با اون زخمای کهنه که توی رگ میره
غبار زندگیم شد دلیل تنگی نفس
وقتی گلچین خاطراتو روی هم چیده
شبا درد و دلامو میگم با این ورقا
چون پشتمو خالی دیدم جای خطرا
دیدم همه دوروعن رو صورت ماسک و نقاب
شاید قلبشون زنگ زده لای حلبا
تو این شهر غربت خودمو زیر خاک زدم
برنده شدمو کسی نکرد زیر پام بغل
روزگارم گذشت با اون زخمای عمیق
درونم خالی بود تو اون سرمای شدید
توی شلوغی ها دیگه مثل سنگ بی صدام
سیاه سفید شده دیگه رنگ این چشا
گریه نمیکنم چون که اشکا نمیاد
چشام پر خون شده ازین ترسا هم زیاد
توی آیینه هم حتی دیگه آشنا ندیدم
چون که حل شدم عجیب توی کارهام شدیداً
حتی نمیدونم چرا میخوام بکشم کنار
مثل شاعری شدم که تو این داستان غریبس
دیگه خسته شدم و ساختم سنگ قبرمو
از همه کشیدم و دیدم رنگ ترسمو
رمقی ندارم برا خواب ابدی
چون که دیدم حتی بدتر از جنگ تلخمو
دیگه جوری محو شدم حتی نبضم نزد
خوشی ها هم منو کردن طردم همش
دیدم چشام بازه ولی تو این محیط غریبم
پیش خودم میگم مگه میشه کسی شبیه من؟
توی برزخ دیگه بین خواب و مرگ گیرم
حتی سرابای ذهنمم نشد دست گیرم
توی پیچ و تاپ این زندگی قلبم شکست
حتی شبیخون خوردم از مغزم و سرم
به خودم شک دارم چون که دستم تلهست
حتی خون رگام سمی بودن قلبمو زدن
بعضی وقتا پاهام دیگه منو میکشن کنار
همه اینا گذشت حتی نشد شصتم خبر
حتی امیدامم خستهن از باور زوری
دیدم ظاهرا رفیقن ولی باطن چوبی
پر تناقضن حرفام اینو خودم میدونم
اینم درد و دلای یک شاعر مودی