فمینیسم، در سادهترین تعریفش، جنبشی برای برابری است. این واژه نه به معنای برتری زنان بر مردان و نه به معنای کنار گذاشتن مردان از جامعه است، بلکه مبارزهای است برای دستیابی به حقوق، فرصتها و شأن یکسان برای همهٔ انسانها، فارغ از جنسیتشان. این جنبش یک پدیدهٔ ناگهانی و رادیکال نبود، بلکه یک تحول تدریجی و اجتنابناپذیر بود که از دل آرمانهای بزرگ بشری در دوران روشنگری سرچشمه گرفت. برای درک فمینیسم، باید درک کنیم که این جنبش در طول تاریخ چگونه تکامل یافته، چه دستاوردهایی داشته و چرا امروز، بیشتر از همیشه، سوءتفاهمهای عمیقی دربارهٔ آن وجود دارد.
ریشههای عمیق: فمینیسم از کجا شروع شد؟ |
تاریخ سازمانیافته فمینیسم را میتوان به سه یا چهار «موج» اصلی تقسیم کرد که هر یک بر جنبهای متفاوت از نابرابری تمرکز داشتند:
۱. موج اول (اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰)
اولین گامهای فمینیسم سازمانیافته با تمرکز بر حقوق قانونی و سیاسی برداشته شد. در زمانی که زنان حق مالکیت نداشتند، اجازه ورود به دانشگاه را نداشتند و از حق رأی محروم بودند، این جنبش عمدتاً بر مطالبهٔ حق رأی (Suffrage) متمرکز بود. پیشگامانی مانند مری ولستونکرافت (با کتاب «دادخواهی برای حقوق زنان» در قرن ۱۸) بنیانهای فکری را بنا نهادند، اما نقطه عطف این موج، گردهمایی سنکا فالز (Seneca Falls) در آمریکا در سال ۱۸۴۸ بود. دستاورد اصلی این موج، حق رأی بود که در نهایت پس از مبارزهای سخت، در بسیاری از کشورهای غربی (مانند آمریکا و بریتانیا) به دست آمد.

۲. موج دوم (دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰)
پس از کسب حقوق سیاسی، فمینیستها متوجه شدند که صرف داشتن حق رأی، برابری واقعی را به ارمغان نیاورده است. موج دوم با شعار «شخصی، سیاسی است» (The Personal is Political) آغاز شد و بر نابرابری در حوزهٔ خصوصی و زندگی روزمره تمرکز کرد. محورهای اصلی این موج عبارت بودند از:
برابری در محیط کار و دستمزد.
حق کنترل بر بدن و سلامت باروری (حق سقط جنین و دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری).
تغییر نقشهای جنسیتی سنتی و مبارزه با ستم ساختاری در خانواده.
نویسندگانی مانند بتی فریدان (با کتاب «رمز و راز زنانه») و سیمون دوبووار (با کتاب «جنس دوم») رهبری فکری این دوره را به عهده داشتند.
۳. موج سوم و چهارم (دهه ۱۹۹۰ تا امروز)
با شروع موج سوم، حرکتهای پیشین مورد نقد قرار گرفتند. فمینیستهای موج سوم متوجه شدند که موجهای قبلی عمدتاً بر تجربهٔ زنان سفیدپوست طبقه متوسط متمرکز بودند. از این رو، مفاهیمی مانند تقاطعیت (Intersectionality) مطرح شد. تقاطعیت به این معناست که تجربهٔ نابرابری یک زن، تنها تحت تأثیر جنسیت نیست، بلکه نژاد، طبقه اجتماعی، گرایش جنسی و توانایی جسمی او نیز بر آن تأثیر میگذارد.
موج چهارم با ظهور اینترنت و شبکههای اجتماعی همراه بود و تمرکز خود را بر مبارزه با آزار و خشونت آنلاین، فرهنگ تجاوز و افشای خشونتها از طریق جنبشهایی مانند #MeToo قرار داد. در واقع، هدف امروز فمینیسم، بازتعریف کلی ساختارهای قدرت است.
منطق طبیعی پیدایش: فمینیسم و میراث اومانیسم |
یکی از بنیادیترین دلایلی که فمینیسم در بستر تمدن مدرن به وجود آمد، تناقض ذاتی در آرمانهای اومانیسم (Humanism) و عصر روشنگری بود.
اومانیسم در قلب خود یک اصل بنیادین دارد: انسان (به مثابه یک موجود خردمند) محور ارزش و کانون تفکر است. عصر روشنگری (قرن هفدهم و هجدهم) بر اصولی چون عقلانیت، حقوق طبیعی و آزادی فردی برای همهٔ انسانها تأکید کرد. فلاسفهٔ روشنگری اعلام کردند که هر فرد، صرفنظر از تبار و موقعیتش، دارای حقوق غیرقابل انکار است.
تناقض تاریخی: با این حال، زمانی که آنها از «انسان» و «حقوق جهانشمول انسان» صحبت میکردند، بهطور ضمنی نیمی از جمعیت را کنار میگذاشتند: زنان. زنان از حقوق مالکیت، آموزش، مشارکت سیاسی و حتی استقلال قانونی محروم بودند.
فمینیسم به عنوان تکمیلکنندهٔ منطقی: فمینیسم در واقع یک جنبش رادیکال برای نابودی اومانیسم نبود، بلکه یک جنبش اصلاحی و تکمیلی بود. فمینیستها به سادگی از ایدههای روشنگری استفاده کردند تا نشان دهند که اگر اصول اومانیسم درست است و عقلانیت شایستهٔ آزادی است، پس این اصول باید بهطور جهانی و بدون استثنا به زنان نیز تسری یابد. فمینیسم تلاش کرد تا سهم زن را از «انسان» در اومانیسم طلب کند. این جنبش یک محصول فرعی و طبیعی از دل فلسفهای بود که ارزش فرد، عقل و کرامت انسانی را به بالاترین مقام رسانده بود. فمینیسم برای جهان، این پیام را داشت که برای رسیدن به یک جامعهٔ واقعاً آزاد، ابتدا باید حقوق و شأن تمامی شهروندان آن جامعه، بیقید و شرط، محقق شود.
دستاوردهای تغییردهندهٔ جهان |
فمینیسم صرفاً یک نظریه نبوده، بلکه یک نیروی قدرتمند برای تغییرات ملموس اجتماعی بوده است. بدون این جنبش، جهان ما بسیار متفاوت و ناعادلانهتر بود. برخی از مهمترین دستاوردهای آن عبارتند از:
حق رأی و مشارکت سیاسی: شاید آشکارترین دستاورد، کسب حق رأی و ورود زنان به عرصه سیاست و قدرتگیری در نهادهای دولتی و قانونگذاری است.
تغییر در قوانین خانواده و طلاق: ایجاد حق طلاق، حق حضانت برابر و بهبود حقوق مالکیت زنان متأهل (که قبلاً با ازدواج تمام دارایی خود را به شوهر واگذار میکردند).
دسترسی به آموزش عالی و مشاغل: لغو ممنوعیت ورود زنان به دانشگاهها و امکان تحصیل در رشتههایی مانند پزشکی، حقوق، مهندسی و مدیریت، که قبلاً منحصراً مردانه تلقی میشدند.
حمایت در برابر خشونت خانگی: ایجاد قوانین و پناهگاههایی برای قربانیان خشونت خانگی و تجاوز، و به رسمیت شناختن خشونتهای زناشویی به عنوان یک جرم، نه یک مسئلهٔ خصوصی.
حقوق باروری و کنترل بر بدن: دسترسی به ابزارهای کنترل بارداری و قانونی شدن سقط جنین (اگرچه در برخی کشورها همچنان محل بحث است)؛ این امر به زنان اجازه داد تا دربارهٔ زندگی، حرفه و بدن خود تصمیم بگیرند.
تغییرات زبانی و فرهنگی: به چالش کشیدن زبان مردسالارانه و تغییر هنجارهای فرهنگی که زنان را تنها در نقش مادر یا همسر محدود میکرد.
سوءتفاهمها و واکنشهای واپسگرایانه |
با وجود دستاوردهای حیاتی فمینیسم، این جنبش همواره هدف حملات و سوءتفاهمهای عمدی و غیرعمدی قرار گرفته است.
سوءتفاهم رایج: فمینیسم = مردستیزی
شاید بزرگترین و خطرناکترین غلطفهمی این باشد که فمینیسم به معنای متنفر بودن از مردان است. این در حالی است که هدف فمینیسم، حذف افراد نیست، بلکه براندازی سیستمهای قدرت پدرسالاری است. فمینیسم معتقد است که پدرسالاری به مردان نیز آسیب میزند؛ با محدود کردن آنها به نقشهای سفت و سخت، سرکوب احساسات و تحمیل معیارهای سمی مردانگی. وقتی فمینیسم ساختار نابرابر را به چالش میکشد، نفع آن شامل مردان نیز میشود، زیرا آنها را از قید انتظارات غیرانسانی سنتی رها میکند.

واکنشهای ضد برابریخواهانه
در سالهای اخیر، همزمان با تقویت جنبشهای فمینیستی (موج چهارم)، واکنشهای واپسگرایانه نیز شدت گرفتهاند. این واکنشها، که میتوانند از نظر ماهیت به جنبشهای فاشیستی یا محافظهکاری افراطی نزدیک باشند، به دلایل زیر شکل میگیرند:
تهدید امتیازات (Privilege): برابری برای کسانی که از وضعیت موجود نابرابر سود میبرند (اغلب مردان در ساختار قدرت)، به عنوان یک از دست دادن تلقی میشود، نه یک پیروزی برای جامعه. این احساس تهدید، مقاومت و خشم ایجاد میکند.
سادهسازی و افراطی نشان دادن: جنبشهای ضد فمینیستی، با هدف تخریب کل جنبش، بر افراطیترین و رادیکالترین شاخههای فمینیسم متمرکز میشوند و آن را به گونهای بازنمایی میکنند که گویی هدف فمینیسم، نابودی خانواده، اخلاق و تمدن است.
بازگشت به هنجارها: این واکنشها بهطور آگاهانه تلاش میکنند تا هنجارهای سفت و سخت جنسیتی (زن خانهدار و مطیع، مرد خشن و نانآور) را دوباره به عنوان تنها راه درست زندگی تثبیت کنند و برابری را آشفتگی بنامند.
این واکنشها، که با هدف حفظ سلسله مراتب قدرت سنتی انجام میشوند، اغلب از تاکتیکهایی چون نشر اطلاعات نادرست، توهین و ایجاد فضای ترس برای منزوی کردن صدای برابریخواهان استفاده میکنند. فمینیسم امروز در تلاش است تا با وضوح و عقلانیت، این سوءتفاهمها را رفع کرده و نشان دهد که هدفش نه تخریب جامعه، بلکه ایجاد جامعهای سالمتر، عادلانهتر و کاملتر برای همهٔ ساکنان آن است.
علیرغم پیشرفتهای اجتماعی و حضور فعال زنان در حوزههای آموزش و کار، قوانین مدنی در ایران همچنان حاوی ساختارهایی هستند که استقلال و آزادی عمل زنان را سلب میکنند. مهمترین مصادیق این نابرابری که نیاز به فمینیسم را تقویت میکنند، عبارتند از:
حق خروج از کشور: یکی از بارزترین نمونههای سلب استقلال، موضوع حق خروج از کشور است. بر اساس قوانین جاری، خروج زنان متأهل از کشور، جز در موارد استثنایی، منوط به اجازهٔ کتبی همسر است. این قانون نه تنها استقلال فردی و حق سفر را زیر سؤال میبرد، بلکه میتواند مانعی جدی بر سر راه تحصیل، اشتغال بینالمللی یا حتی درمان زنان باشد. در واقع، حق بنیادین سفر، در اینجا به یک امتیاز وابسته به ارادهٔ دیگری تبدیل شده است.
حقوق نابرابر در طلاق و حضانت: اگرچه زنان میتوانند با شروط ضمن عقد تا حدی حق طلاق را به دست آورند، اما بهطور پیشفرض، حق طلاق از اختیارات مطلق مرد است. همچنین، در مسئلهٔ حضانت فرزندان پس از جدایی، قوانین سنتی اغلب سهم کمتری از اختیار و حق تصمیمگیری نهایی را به مادران میدهند، که این امر نابرابری در نقشهای والدینی را برجسته میکند.
نابرابری در شهادت و ارث: تفاوتهای قانونی در خصوص سهم زنان از ارث و ارزش شهادت آنها در محاکم قضایی، نابرابری نظاممند و ریشهدار را در ارزشگذاری قانونی میان زن و مرد منعکس میکند.
نبود صدای زنان در تدوین قانون: هنگامی که قانونگذاران همگی یا اکثریت قاطع مرد هستند، طبیعی است که قوانین تصویب شده، حتی اگر نیت خیر داشته باشند، تجربیات زیستی و نیازهای خاص زنان را بهطور کامل در نظر نمیگیرند. بسیاری از قوانین مدنی نابرابر فعلی، محصول یک فرآیند قانونگذاری هستند که در آن صدای زنان به صورت معنادار یا برابر شنیده نشده است.
اهمیت حضور متناسب: فمینیسم در اینجا بر این نکته تأکید دارد که دموکراسی واقعی زمانی محقق میشود که تنوع جمعیت (اعم از زنان، اقلیتها و گروههای مختلف) بهطور متناسب در مراکز قدرت و تصمیمگیری حضور داشته باشند تا قوانین، منافع تمام گروههای جامعه را بهطور عادلانه بازتاب دهند.
ضروری است که میان فمینیسم اصیل و برابریخواه و سودجوییهای افراطی در فضای مجازی مرزبندی قاطعی صورت گیرد. متأسفانه، امروزه برخی افراد در شبکههای اجتماعی، تحت لوای فمینیسم، بهجای ترویج برابری و عدالت، با استفاده از زبان تند، مردستیزی آشکار و لحن پرخاشگرانه به دنبال ایجاد دوگانگی و درگیری هستند. این رویکرد افراطی نه تنها هدف اصلی فمینیسم (که همانا برابری جنسیتی است) را تضعیف میکند، بلکه خوراک تبلیغاتی لازم را برای جریانهای واپسگرای ضد فمینیستی فراهم میآورد. این افراد با تبدیل کردن فمینیسم به یک "کسبوکار" مبتنی بر خشم و جلب توجه، عملاً جنبش را از ریشههای انسانی و عقلانی خود منحرف ساخته و آن را به ابزاری برای ایجاد نفرت تبدیل میکنند. فمینیسم واقعی به دنبال رفع تبعیض است و هرگاه یک جریان به جای برابری، قدم در مسیر افراط در جهت ضد مرد بودن یا ترویج سلسلهمراتب جدیدی از ستم بگذارد، از تعریف اصلی فمینیسم خارج شده و باید مورد نقد و ایستادگی قرار گیرد.
فمینیسم پروژهای است که از دل بهترین ایدههای انسانی (اومانیسم و روشنگری) متولد شده است. از مبارزه برای حق رأی در قرن نوزدهم تا مبارزه برای برابری در دنیای دیجیتال امروز، فمینیسم همواره برای یک هدف واحد ایستاده است: به رسمیت شناختن انسانیت کامل و بیقید و شرط زنان. سوءتفاهمها و واکنشهای واپسگرایانه، نشاندهندهٔ مقاومت در برابر این تغییر تاریخی هستند، اما نمیتوانند مسیر اجتنابناپذیر تاریخ را که به سوی برابری، عدالت و آزادی مطلق برای همهٔ انسانها حرکت میکند، متوقف سازند.