ابراهیموویچ تو کتابش مینویسه
تازه به بارسلونا ملحق شده بودم , استقبال چند ده هزار نفری , بازی در یکی از بهترین تیم های دنیا! چه چیزی میتوانست خرابش کند؟
سر تمرین بودم که گواردیولا به سمت من آمد : گوش کن پسر , ما اینجا سرمون رو میندازیم پایین . گفتم خب! پپ ادامه داد : اینجوری نیس که با پورشه و فراری به سر تمرین بیاییم . تو دلم با خودم گفتم ... خوریش به تو نیومده! اما این جمله رو به زبون نیاوردم , از صحبتاش فهمیدم که میخواد بگه : فک نکن تو آدم خاصی هستی!
بارسلونا مثل یک دبستان بود , تمام ستارگان تیم کاملا سر به زیر میومدن و میرفتن , عین بچه دبستانی ها , برای من خیلی مسخره بود!
سعی کردم که من هم بچه دبستانی باشم , با ماشین معمولی به سر تمرین میرفتم و سر به زیر بودم , اصلا با روحیه ام سازگاری نداشت , افت کرده بودم و از نظر روانی نیز روی من تاثیر گذاشته بود . مدیربرنامه و همسرم به من میگفتن زلاتان تو چت شده!؟ دیگر خودم نبودم , هیچ هیجانی نداشتم و این برای من خطرناک بود!
در بارسلونا همه باید برای مسی بازی میکردند , در تیم محو شده بودم , پپ بخاطر مسی تغییر سیستم میداد و من گیج و بی برنامه بودم . بارسلونا یک فراری خریده بود مثل یک فیات از آن استفاده میکرد! به پپ مشکلم رو گفتم , به طور مزخرفی صحبتای من را میپیچوند . بعد از آن موضوع دیگر حتی به من نگاه هم نمیکرد , یک نیمکت نشین محض شده بودم . مشکلش چی بود!؟ با تیری هانری هم همین مشاجره رو داشت , به تیری گفتم این یارو چشه!؟ گفت نظری ندارم
خوزه مورینیو نقطه ی مقابل پپ و یک سرمربی فوق العاده است . او به تک تک بازیکنانش اهمیت میده , صحبت های آنها را کاملا گوش میکرد و به آنها سخت میگرفت
اگر مورینیو و پپ در یک اتاق باشند , خوزه اتاق را روشن میکند , اما پپ حتی پرده ها را هم میکشد
پپ از مورینیو وحشت داشت , در مقابل اینتر بازی داشتیم که حرف دلش را زد : این مورینیو است که در مقابلش قرار گرفتیم و این اینترِ اوست , به ما فهماند که باید با خوزه رقابت کنیم و شروع کرد به فلسفه بازی مسخره و آشغالش
انقدر صحبت هاش چندش آور بود که حتی به آنها گوش نمیدادم , چرا باید گوش میدادم!؟
افتضاح بود! در مقابل خوزه شکست خوردیم
وارد رختکن شدیم , یحیی توره و چند نفر دیگر آنجا بودند , یک جعبه ی فلزی دم دستم بود , با تمام توان به آن لگد زدم و به سمت پپ پرتاب کردم , فک کنم سه متری پرت شد! گفتم تو بی جیگر ترین آدمی هستی که دیدم , تو از ترس تقابل با مورینیو شاشیدی به خودت! گمشو به جهنم
منتظر بودم که واکنش متقابلی داشته باشه , اما وی از ترس بدون کوچکترین صحبتی سر تکان داد و از رختکن بیرون رفت , چقدر بی جیگر!
📌بازی با آلمریا هم نیمکت نشین بودم و این وضعیت ادامه داشت , در آن زندگی فقط از پلی استیشن و وقت گذرانی با خانواده ام لذت میبردم! من تو بارسا چیکار میکردم!؟ جواب خیلی واضح بود , کار من با بارسلونا تمام شده بود
می خواستم به همه نشون بدم کی هستم. ولی چه اتفاقی افتاد؟ اصلا فرصتی پیدا نکردم که به کسی چیزی رو اثبات کنم. هنوز کفشام رو نپوشیده بودم که گواردیولا صدام کرد. 19جولای بود. خیلی از بازیکنای تیم هنوز از جام جهانی برنگشته بودن. همه جا خلوت بود. پپ می خواست باهام حرف بزنه. مشخص بود برنامه ای داره. عجیب بود. اولش خواست با محبت حرف بزنه: "تعطیلاتت چطور بود؟" گفتم خوب بود. "قبل از شروع فصل جدید چه حسی داری؟" گفتم "خوبم. آماده فصل جدیدم. 100درصد توانم رو به کار می گیرم." بعد گفت "تو باید آماده باشی رو نیمکت بشینی." همون طور که گفتم این تازه روز اول بود. هنوز پیش فصل شروع نشده بود. پپ هنوز ندیده بود من چطور بازی می کنم. حتی یک دقیقه. مشخص بود که این فقط یک حمله شخصیه.
گفتم "اوکی. می فهمم". ادامه داد "همون طور که حتما می دونی ما ویا رو از والنسیا گرفتیم." داوید ویا بازیکن خیلی خوبی بود. بدون شک. اون یکی از ستاره های تیم ملی اسپانیا بود که موفق شدن قهرمان جام جهانی بشن. ولی خوب یه وینگر بود. من نوک حمله بازی می کردم. پس ربطی به من نداشت. پرسید "نظرت در این باره چیه؟" اولش هیچ فکری نداشتم جز تبریک. ولی گفتم باید پپ رو تست کنم. می خواستم ببینم این قضیه بین ما به فوتبال مربوط میشه یا نه اون می خواد منو از باشگاه بیرون کنه؟
بنابراین گفتم: "چی بگم. فقط می تونم بگم من سخت کار می کنم. من مث دیوونه ها تمرین می کنم و یه جا تو ترکیب اصلی تیم به دست میارم. من متقاعدت می کنم که به اندازه کافی خوبم." صادقانه بگم اینو خودم هم زیاد باور نکردم. هیچ وقت با هیچ مربی این طور حرف نزده بودم. فلسفه من اینه که بازی من باید به جای من حرف بزنه. خیلی مسخره ست که هی راه بری و حرف بزنی و بگی 100درصد توانت رو برای تیم می ذاری. شما پول می گیرین که همیشه 100درصد انرژی تون رو برای تیم بذارین. ولی من می خواستم ببینم اون چی میگه. اگه می گفت "اوکی، ببینیم چه می کنی" اون یه معنی دیگه داشت.
ولی پپ به من نگاه کرد و گفت: "می دونم ولی چطور می تونیم ادامه بدیم؟" جواب دادم "همین طوری. من سخت کار می کنم وقتی دیدی به اندازه کافی خوبم، تو هر موقعیت از زمین که بخوای بازی می کنم. جلو یا عقب لیونل مسی. هرجا تو تصمیم بگیری." ولی پپ همون حرفش رو هی تکرار می کرد. لازم نبود چیز دیگه ای بگه. من می فهمیدم منظورش چیه. اصلا موضوع این نبود که من جایی تو ترکیب اصلی پیدا می کنم یا نه. موضوع شخصی بود و به جای اینکه بیاد بگه از شخصیت من خوشش نمیاد می خواست قضیه رو تلطیف کنه و یه جور دیگه بیان کنه. من گفتم "من مثل همه بازیکنای تیم عمل می کنم. برای مسی بازی خواهم کرد." ولی پپ باز گفت: "می دونم ولی چطوری می تونیم ادامه بدیم؟"
واقعا مسخره بود. می خواست من برم با یکی دعوا کنم و داد بزنم که دیگه نمی خوام تو این باشگاه باشم. بعد اون می تونست بگه خوب این زلاتانه که می خواد بره تصمیم من نیست. درسته من زیاد قاطی می کنم ولی اینم می دونم که چه زمانی باید خودمو کنترل کنم. اگه این کارو می کردم و به همه می گفتم می خوام برم، چیزی به دست نمی آوردم. بنابراین خیلی آروم ازش تشکر کردم و رفتم بیرون.