چرا ادعای «نادرستی منطق» اساساً به قلمرو صدق و کذب تعلق ندارد
این مقاله استدلال میکند که ادعاهای خودشکننده — مانند «منطق نادرست است» — نه در دسته گزارههای صادق قرار میگیرند و نه در دسته گزارههای کاذب، بلکه در قلمرو سومی به نام «بیمعنایی مطلق» جای دارند. این امر نه به دلیل ضعف منطق، بلکه به دلیل ماهیت خودِ «معنا» است. منطق نه به عنوان یک تئوری درباره جهان، بلکه به عنوان شرط امکانِ هرگونه تئوری پردازی عمل میکند.
۱. مرزهای سهگانه: صادق، کاذب، بیمعنا
پیش از هر چیز، باید قلمرو بحث را روشن کنیم. به طور سنتی، هر گزارهای در یکی از این دو دسته قرار میگیرد:
صادق: با واقعیت مطابقت دارد.
کاذب: با واقعیت مطابقت ندارد.
اما یک دسته اساسیتر وجود دارد:
بیمعنا: فاقد محتوایی است که بتوان آن را با واقعیت سنجید.
جمله «این صندلی به رنگ اخلاقی است» را در نظر بگیرید. این جمله نه صادق است و نه کاذب؛ زیرا ترکیب واژهها طوری است که هیچ ادعای قابل بررسیای شکل نمیگیرد. این جمله در «مرحله صفر» شکست خورده است — مرحلهای پیش از ارزیابی صدق و کذب.
۲. ادعای «نادرستی منطق»: یک خودکشی معناشناختی
ادعای «منطق نادرست است» تلاش میکند یک پله فراتر برود. این ادعا سعی دارد چارچوبی را که هرگونه ادعایی در درون آن معنا پیدا میکند، نفی کند.
برای معنادار بودن، نیاز به منطق داریم: حتی برای فهمیدن سادهترین ادعاها — مثلاً «برف سفید است» — باید مفاهیم «برف»، «سفید» و «بودن» دارای هویت ثابت و غیرمتناقض باشند. این همان کارکرد منطق است: ایجاد امکان ارجاع و استدلال
برای معنادار بودن، نیاز به منطق داریم: حتی برای فهمیدن سادهترین ادعاها — مثلاً «برف سفید است» — باید مفاهیم «برف»، «سفید» و «بودن» دارای هویت ثابت و غیرمتناقض باشند. این همان کارکرد منطق است: ایجاد امکان ارجاع و استدلال.
ادعای مورد نظر، شاخهای را که روی آن نشسته، قطع میکند: وقتی کسی میگوید «منطق نادرست است»، او از واژههایی استفاده میکند که معنایشان را از یک چارچوب منطقی وام گرفتهاند. او برای انتقال پیام خود، ناگزیر از قواعدی استفاده میکند که در همان لحظه، در حال انکار آنهاست.
این یک تناقض ساده نیست («این جمله غلط است»). این یک فاجعه معناشناختی است. این ادعا مانند تلاش برای خاموش کردن نور با قطع کردن خودِ سیم برق است: در بهترین حالت، شما فقط خود را در تاریکی قرار میدهید، بدون آنکه چیزی درباره ماهیت نور ثابت کرده باشید.
۳. چرا این ادعا یک قدم «پیش از» صدق و کذب است؟
ارزیابی صدق و کذب یک گزاره، یک فرآیند دو مرحلهای است:
دریافت معنا: ابتدا باید بفهمیم گزاره چه میگوید.
ارزیابی تطابق: سپس بررسی میکنیم که آیا آن معنا با واقعیت مطابقت دارد یا خیر.
ادعای «نادرستی منطق» در مرحله اول متلاشی میشود. این ادعا هیچ محتوای مشخصی را ارائه نمیدهد که بتوان آن را در مرحله دوم بررسی کرد. بنابراین، هرگز به عرصه «صدق و کذب» قدم نمیگذارد. این ادعا در «اتاق انتظار معناداری» درجا میزند و هرگز به «دادگاه ارزیابی واقعیت» راه نمییابد.
۴. قیاس با فیزیک کوانتوم: یک انحراف وسوسهانگیز
اشاره به فیزیک کوانتوم — با حالتهای برهمنهی — به عنوان شاهدی بر «نقص منطق»، یک قیاس نادرست است. فیزیک کوانتوم خود یکی از مشکلترین و دقیقترین ساختارهای منطقی و ریاضی است که بشر ساخته است. پارادوکسهای آن، پارادوکسهای شهود کلاسیک ما هستند، نه پارادوکسهای منطق صوری. این علم از همان منطق برای توصیف پدیدههایی استفاده میکند که شهود ما را به چالش میکشند. اگر منطق نقض شده بود، اساساً formulation معادلات شرودینگر یا اصل عدم قطعیت هایزنبرگ غیرممکن بود.
نتیجهگیری: منطق به عنوان افق معناداری
در نهایت، این تحلیل ما را به یک نتیجهگیری رادیکال میرساند:
منطق یک «نظریه» در مورد جهان نیست که بتوان درست یا نادرست بودنش را بررسی کرد. منطق، «شرط امکانِ نظریه پردازی» است. منطق افقی است که هرگونه پرسش، شک، و شناخت در درون آن ظاهر میشود.
ادعای «نادرستی منطق» شبیه این است که چشمانمان را ببندیم و ادعا کنیم «دیدن غیرممکن است». این ادعا نه درست است و نه غلط — بلکه تنها نتیجهای که میتوان گرفت این است که گوینده در حال انجام عملی است که محتوای ادعایش را بیمعنا میسازد.
پس پاسخ نهایی به شکاک این نیست که «شما در اشتباهید»، بلکه این است: «شما در حال تلاش برای بیان چیزی هستید که ذاتاً غیرقابل بیان است. شما دارید سعی میکنید از خانه معناداری خارج شوید، اما هر کلمهای که به زبان میآورید، شما را دوباره به درون آن بازمیگرداند.»
ما در اقیانوس منطق شناوریم؛ نمیتوانیم از آن خارج شویم تا آن را از بیرون بسنجیم. تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که — با فروتنی — آن را به عنوان زمینه ساکت و ضروری تمام گفتگوهایمان بپذیریم.