هیاهوی دربی تهران با حضور دو اسطوره
هیاهو و هیجان در پایتخت ایران بیداد میکرد. نه به خاطر یک دیدار سیاسی یا جشنوارهای فرهنگی، بلکه برای رویدادی که قلب میلیونها نفر را به تپش درآورده بود: دربی تهران. اما این بار، پای یک داستان کاملاً جدید در میان بود؛ داستان اولین حضور لیونل مسی و کریستیانو رونالدو در مستطیل سبز آزادی، آن هم در کسوت بازیکنان تیمهای رقیب تهرانی! خبری که در عرض چند ثانیه دنیا را زیر و رو کرد و حالا، همه منتظر شروع بازی بودند.
ساعت به سرعت به لحظه موعود نزدیک میشد و اضطراب در رختکن تیمها موج میزد. اما دو ستاره بزرگ فوتبال جهان، در حال تجربه کردن چیزی بودند که هیچگاه تصورش را هم نمیکردند.
شانسی روی یک استیکر آتیشی بزن ببین چی برات میاد
🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥
ماجرای مسی در متروی شلوغ تهران
لیونل مسی، با آن وقار همیشگی و چهرهای که کمی گیجی در آن موج میزد، خود را در واگن شلوغ متروی تهران میدید. ایدهاش این بود که برای فرار از ترافیک افسانهای تهران، سریعترین راه، مترو است. پیراهن ورزشیاش را زیر یک کاپشن معمولی پنهان کرده بود و کلاه بیسبالش را تا ابرو پایین کشیده بود، به این امید که در میان انبوه جمعیت، کسی او را نشناسد. اما کافی بود یکی از هواداران دو آتشه، نگاهی دقیقتر به کفشهای خاص او بیندازد یا حتی آن خالکوبی معروف روی دستش را ببیند. بوی عطر گل نرگس درهم آمیخته با عطر غذاهای خانگی، همهمه فروشندگان دورهگرد که هر از گاهی با صدای بلند محصولاتشان را تبلیغ میکردند، و انبوهی از مسافران که هر کدام به سمتی میرفتند، دنیایی کاملاً متفاوت با کابینهای خصوصی و جتهای لوکس او بود.
مسی سعی میکرد خود را به میلهای بگیرد تا در پیچ و خمهای مترو تعادلش را حفظ کند. ناگهان، خانمی با یک سبد بزرگ سبزی دستش به او خورد. مسی با خجالت لبخندی زد و زیر لب عذرخواهی کرد. زن، نگاهی مهربان به او انداخت و گفت: «قربونت برم پسرم، جای تعجب نیست، تو شلوغی پیش میاد.» مسی که تنها کلمه "قربونت برم" را متوجه شد، با لبخندی از سر ادب و ندانستن زبان، سرش را تکان داد. او عادت داشت در سکوت و آرامش به سمت استادیوم برود، اما اینجا، هر گوشه از مترو داستانی برای خودش داشت.
رونالدو و چالش ترافیک تهران
در همین حال، آن سوی شهر، کریستیانو رونالدو، با کت و شلوار Armani که به نظر میرسید برای یک فرش قرمز هالیوودی آماده شده، با غضب به ترافیک بیامان پل گیشا خیره شده بود. رانندهاش، مردی صبور و مسن با ریش سفید، با لهجه غلیظ تهرانی سعی میکرد او را آرام کند: «آقا رونالدو، جانم فدات، ترافیک تهرانه دیگه! کاریش نمیشه کرد.» رونالدو که از پنجره دودی ماشینش به دریای بیپایان چراغهای قرمز ماشینها نگاه میکرد، با خود میگفت: «این دیگر چه جور دربی است؟!» او عادت داشت برای هر مسابقهای، مسیرش از قبل پاکسازی شود. در لندن، در مادرید، حتی در ریاض! اما اینجا، بوق ممتد ماشینها، موتورهایی که از هر سوراخی سبقت میگرفتند و فروشندگان کنار جادهای که شلغم و لبو میفروختند، تجربهای فراتر از درک او بود.
رونالدو به ساعت رولکسش نگاه کرد؛ فقط چهل و پنج دقیقه تا سوت آغاز بازی باقی مانده بود. او باید گرم میکرد، باید تمرکز میکرد، اما تمام تمرکزش روی این بود که چگونه از این دالان آهنی خلاص شود. با عصبانیت به راننده گفت: "Can't you go faster, man?!" راننده با لبخندی که سعی میکرد آرامشبخش باشد، جواب داد: «چشم آقا! اگه بال دربیاریم، حتماً!» رونالدو آهی کشید و با حرکتی از روی خشم، موهای ژلزدهاش را کنار زد.
لحظه دیدار دو اسطوره در آزادی
سرانجام، پس از یک سفر پرماجرا، مسی با صورتی برافروخته و موهایی کمی ژولیده، از ایستگاه مترو بیرون آمد و خود را به ورودی ورزشگاه آزادی رساند. چند دقیقه بعد، رونالدو نیز با چشمانی خشمگین اما در نهایت شگفتی، از میان ترافیک بیرون کشیده شد و مقابل ورزشگاه پیاده شد. هر دو، با یک نگاه خسته و در عین حال متعجب به یکدیگر نگریستند. لبخندی تلخ و مشترک بر لبانشان نشست؛ لبخندی که میگفت: «خب، این هم از اولین دربی ما در تهران!»
در آن لحظه، فارغ از هر رقابتی، میشد حس کرد که این دو اسطوره، برای اولین بار در زندگی حرفهایشان، طعم واقعی و بیواسطه "زندگی عادی" را چشیدهاند؛ تجربهای خندهدار، غیرمنتظره و فراموشنشدنی که نه در تاریخ فوتبال ثبت میشود، نه در آمارهای درخشانشان، بلکه در خاطره ناگفته اولین دربی تهرانیشان!
شانسی روی یک استیکر آتیشی بزن ببین چی برات میاد
🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥 __ 🔥